گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد نوزدهم
سوره صافات


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده ، و 182 آيه است
محتواى سوره صافات
ايـن سـوره نـيـز به حكم آنكه از سوره هاى مكى است ويژگيهاى كلى سوره هاى مكى را در بـر دارد، و بيشتر از هر چيز روى اصول معارف و عقائد اسلامى در ناحيه مبدأ و معاد تكيه مـى كـنـد، و ضـمـن تـعـبيرات قاطع و آيات كوتاه و كوبنده ، مشركان را مورد شديدترين سرزنشها قرار مى دهد، و با دلائل روشن و گويا بطلان عقائد آنها را برملا مى سازد.
به طور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:
بـخـش اول : بـحـثـى پـيـرامـون گـروهـهـائى از مـلائكـه و فـرشـتـگـان خـداونـد، و در مقابل آنها گروهى از شياطين سركش و سرنوشت آنها مطرح مى سازد.
بـخـش دوم : از كـفار، و انكارشان نسبت به نبوت و معاد، و عاقبت كار آنها در قيامت سخن مى گويد، و در همين رابطه بحث آنها را با يكديگر در روز قيامت ، و انداختن گناه به گردن هـم ، و گـرفتارى تمام آنها در چنگال عذاب الهى ، و نيز بخشى از نعمتهاى مهم بهشتى و لذات و زيبائيها و شادكاميهاى بهشتيان را شرح مى دهد.
بـخـش سـوم : قسمتى از تاريخ انبياى بزرگى مانند نوح و ابراهيم و اسحاق و موسى و هـارون و اليـاس و لوط و يـونـس را بـه صـورت فـشـرده و در عـيـن حـال بـسـيـار مؤ ثر و نافذ بازگو مى كند ولى در اين ميان بحث درباره ابراهيم قهرمان بـت شـكـن ، و مواقف مختلف زندگى او مشروحتر آمده است ، و هدف اصلى آن است كه بيانات گذشته با ذكر اين شواهد عينى از تاريخ انبياء به صورت
محسوس و ملموس مطرح گردد، و حقائق كلى عقلى در قالبهاى حسى مجسم شود.
بـخش چهارم : از يكى از انواع شرك كه مى توان آن را بدترين نوع شرك دانست - يعنى اعـتـقـاد بـه رابطه خويشاوندى ميان خداوند و جن و خداوند و فرشتگان بحث مى كند، و در جـمـله هاى كوتاهى چنان اين عقيده پوشالى را درهم مى كوبد كه كمترين بهائى براى آن باقى نمى ماند.
و سـرانـجام بخش پنجم كه آخرين بخش اين سوره است ، و در چند آيه كوتاه مطرح شده ، پـيـروزى لشـكـر حـق را بـر لشـكـر كـفـر و شـرك و نـفـاق ، و گـرفتار شدن آنها را در چـنـگـال عـذاب الهى ، ضمن تنزيه و تقديس پروردگار از نسبتهاى ناروائى كه مشركان به او مى دهند بيان مى دارد و سوره را با حمد و ستايش پروردگار پايان مى دهد.
فضيلت تلاوت سوره صافات
در حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : من قرأ سورة صافات اعطى من الاجر عشر حسنات ، بعدد كل جن و شيطان ، و تباعدت عنه مردة الشياطين ، و بـرء مـن الشـرك ، و شـهد له حافظاه يوم القيامة انه كان مؤ منا بالمرسلين : كسى كه سوره صافات را بخواند به عدد هر جن و شيطانى ده حسنه به او داده مى شود، و شياطين متمرد از او فاصله مى گيرند، و از شرك پاك مى شود و دو فرشته اى كه ماءمور حفظ او هستند در قيامت درباره او شهادت مى دهند كه به رسولان خداوند ايمان داشته است .
و در حـديـث ديـگـرى از امـام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم :
من قرأ سورة صافات فـى كـل جـمـعـة لم يـزل مـحـفـوظـا مـن كـل آفـة ، مـدفـوعـا عـنـه كـل بـليـة فـى حـيـاته الدنيا مرزوقا فى الدنيا باوسع ما يكون من الرزق ، و لم يصبه الله فى ماله و لا ولده و لا بدنه بسوء من شيطان رجيم ، و لا جبار عنيد، و ان مات فى يومه او ليلته بعثه الله شهيدا، و اماته شهيدا، و ادخله الجنة مع الشهداء فى درجة من الجنة :
كـسـى كـه سـوره صـافـات را در هـر روز جـمعه بخواند از هر آفتى محفوظ مى ماند، و هر بـلائى در زنـدگـى دنـيا از او دفع مى گردد، خداوند وسيعترين روزى را در اختيارش مى گـذارد، و او را در مـال و فـرزنـدان و بـدن گرفتار زيانهاى شيطان رجيم و گردنكشان عـنود نمى سازد، و اگر در آن روز و شب از دنيا برود خداوند او را شهيد مبعوث مى كند، و شهيد مى ميراند، و او را در بهشت با شهداء هم درجه مى سازد.
بـا تـوجـه بـه مـحـتـواى ايـن سـوره كـه در فـصـل نـخـسـت آمـد و شـرح آنرا خواهيد خواند دليل اينهمه ثوابهاى عظيم براى تلاوت اين سوره روشن مى شود زيرا مى دانيم هدف از تلاوت انديشه و سپس اعتقاد و بعد از آن عمل است ، و بدون شك كسى كه تلاوت اين سوره را بـا ايـن كيفيت انجام دهد هم از شر شياطين محفوظ خواهد ماند، هم از شرك پاك مى گردد و هـم بـا داشتن اعتقاد صحيح و محكم و اعمال صالح و پند آموختن از سرگذشت انبياء و اقوام پيشين در زمره شهيدان قرار خواهد گرفت .
ضـمـنـا نـامـگـذارى ايـن سـوره بـه نـام صـافـات بـه مـنـاسـبـت آيـه اول آن است .
آيه و ترجمه




بسم الله الرحمن الرحيم


و الصافات صفا (1)
فالزاجرات زجرا (2)
فالتاليات ذكرا (3)
إ ن إ لهكم لواحد (4)
رب السموات و الا رض و ما بينهما و رب المشارق (5)



ترجمه :

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - سوگند به آنها كه صف كشيده اند (و صفوف خود را منظم ساخته اند).
2 - همانها كه قويا نهى مى كنند (و باز مى دارند).
3 - و آنها كه پى درپى ذكر (الهى ) را تلاوت مى كنند.
4 - كه معبود شما مسلما يكتاست .
5 - پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست و پروردگار مشرقها!
تفسير:
فرشتگانى كه آماده انجام ماءموريتند
اين سوره نخستين سوره از قرآن مجيد است كه اولين آيات آن با سوگندها شروع مى شود سـوگـنـدهـائى پـر مـعـنـا و انديشه انگيز، سوگندهائى كه فكر انسان را همراه خود به جوانب مختلف اين جهان مى كشاند، و آمادگى براى پذيرش حقايق مى دهد.
درسـت اسـت كـه خـداونـد از همه راستگويان راستگوتر است ، و نيازى به سوگند ندارد، بعلاوه سوگند اگر براى مؤ منان باشد كه آنها بدون سوگند تسليمند، و اگر براى منكران باشد كه آنها اعتقادى به سوگندهاى الهى ندارند.
ولى توجه به دو نكته مشكل سوگند را در تمام آيات قرآن كه از اين به بعد گهگاه با آن سر و كار داريم حل خواهد كرد.
نـخست اينكه : هميشه سوگند به امور پر ارزش و مهم ياد مى كنند، بنابراين سوگندهاى قـرآن دليـل بـر عـظـمـت و اهـمـيـت امورى است كه به آنها سوگند ياد شده ، و همين امر سبب انـديـشـه هـر چـه بـيـشـتر در مقسم به يعنى چيزى كه سوگند به آن ياد شده مى گردد، انديشه اى كه انسان را به حقايق تازه آشنا مى سازد.
ديـگـر ايـنـكـه سـوگـنـد هـمـيـشـه بـراى تـاءكـيـد اسـت ، و دليل بر اين است كه امورى كه براى آن سوگند ياد شده از امور كاملا جدى و مؤ كد است .
از ايـن گـذشـتـه هـرگاه گوينده ، سخن خود را قاطعانه بيان كند از نظر روانى در قلب شنونده بيشتر اثر مى گذارد مؤ منان را قوى تر، و منكران را نرمتر مى سازد.
به هر حال در آغاز اين سوره به نام سه گروه برخورد مى كنيم كه به آنها سوگند ياد شده است .
نـخـسـت مـى فـرمايد: قسم به آنها كه صف كشيده اند و صفوف خود را منظم ساخته اند! (و الصافات صفا).
همانها كه قويا نهى مى كنند و باز مى دارند (فالزاجرات زجرا).
و آنها كه پى درپى تلاوت ذكر مى كنند (فالتاليات ذكرا).
اين گروههاى سه گانه كيانند؟ و اين توصيفات درباره چه كسانى است ؟ و هدف نهائى از آن چـيـسـت ؟ مـفـسران در اينجا سخن بسيار گفته اند، اما معروف و مشهور آن است كه اينها اوصافى است براى گروههائى از فرشتگان .
گروههائى كه براى انجام فرمان الهى در عالم هستى به صف ايستاده و آماده فرمانند.
گـروهـهائى از فرشتگان كه انسانها را از معاصى و گناه باز مى دارند، و وسوسه هاى شياطين را در قلوب آنها خنثى مى كنند، و يا مامور ابرهاى آسمانند و آنها را به هر سو مى رانند و آماده آبيارى سرزمينهاى خشك مى كنند.
و بـالاخـره گـروه هـائى از فـرشـتـگـان كـه آيـات كـتـب آسـمـانـى را بـه هـنـگـام نزول وحى بر پيامبران مى خوانند.
قابل توجه اينكه : صافات جمع صافه است كه آن نيز به نوبه خود مفهوم جمعى دارد، و اشـاره بـه گـروهـى اسـت كه صف كشيده اند، بنابراين صافات بيانگر صفوف متعدد است .
و (زاجـرات ) از مـاده (زجـر) بـه معنى راندن چيزى با صدا و فرياد است ، سپس در مـعـنـى گـسـتـرده تـرى بـه كـار رفـتـه كـه هـر گـونـه طـرد و مـنـع را شامل مى شود.
بـنـابـرايـن زاجـرات بـه مـعـنـى گـروهـهـائى اسـت كـه به منع و طرد و زجر ديگران مى پردازند.
و تـاليـات از مـاده تـلاوت جـمـع تـالى اسـت ، و بـه مـعنى گروههائى است كه اقدام به تلاوت چيزى مى كنند.
و بـا تـوجـه بـه وسـعـت و گـسـتـردگـى مـفـاهـيـم ايـن الفـاظ جاى تعجب نيست كه مفسران تـفـسـيـرهـاى گـونـاگـونـى بـراى آن ذكـر كـرده انـد كـه در عـيـن حال تضادى با هم ندارد، و ممكن است همه آنها در مفهوم اين آيات جمع باشد، و مثلا منظور از صـافات تمام صفوف فرشتگانى است كه آماده اجراى اوامر الهى در عالم آفرينش هستند، و نـيـز فـرشـتـگـانى است كه ماءمور نزول وحى بر پيامبران در عالم تشريعند، و همچنين صفوف رزمندگان و مجاهدان راه خدا و يا صفوف نمازگزاران و عبادت كنندگان .
هـر چـنـد قرآئن نشان مى دهد كه بيشتر مراد از آن فرشتگان است ، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است .
هـمـچـنـيـن مـانعى ندارد كه زجرات هم شامل فرشتگانى شود كه وسوسه هاى شياطين را از قـلوب انـسانها دور مى كنند، و هم انسانهائى كه به فريضه نهى از منكر مى پردازند و هم .
و تـاليات اشاره به تمام فرشتگان و جماعتهائى از مؤ منان باشد كه آيات الهى و ذكر خدا را پى درپى تلاوت مى كنند.
در ايـنجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه ظاهر آيات به مقتضاى عطف اين سه جمله بر يكديگر بـا فـاء اين است كه اين سه گروه پشت سر يكديگر قرار دارند، آيا اين ترتيب از نظر انجام وظيفه است ؟ يا بر حسب مقام ؟ يا هر دو معنى ؟
پـيـدا است صف كشيدن و آماده شدن در مرحله نخست قرار دارد، سپس طرد كردن موانع از سر راه ، و بعد از آن بيان دستورات و اجراى آنها.
از سـوى ديـگـر آنها كه آماده اجراى فرمان مى شوند مقامى دارند، و آنها كه موانع را طرد مـى كـنـنـد مـقـامى برتر، و آنها كه فرمانها را مى خوانند و به اجراء در مى آورند از همه بلند مقامترند.
بـه هر حال سوگند پروردگار به همه اين گروهها حاكى از عظمت مقام آنها در پيشگاه او اسـت ، و ضـمـنـا الهـام كـنـنده اين حقيقت است كه رهروان راه حق نيز براى رسيدن به مقصود بايد از اين سه مرحله بگذرند:
نخست صفوف خود را منظم سازند، و هر گروه در صف خود قرار گيرد.
سـپـس بـه طـرد موانع از سر راه ، و رفع مزاحمات با فرياد بلند، همان فريادى كه در مفهوم زجر نهفته شده است ، بپردازند، و بعد از آن آيات الهى و فرمانهاى پروردگار را بر قلوب آماده پى درپى بخوانند و در مقام تحقق بخشيدن به محتواى آن برآيند.
مـجـاهـدان راه حـق نـيـز راهـى جـز گـذشـتـن از ايـن سـه مـرحله ندارند، همانگونه كه علما و دانشمندان راستين در تلاشهاى جمعى خود نيز بايد از همين برنامه الهام گيرند.
و قـابـل تـوجـه ايـنـكـه بعضى از مفسران آيات را به مجاهدان و بعضى به علماء تفسير كرده اند، ولى محدود ساختن مفهوم آيات به اين دو گروه بعيد به نظر مى رسد اما عموميت آيـات بعيد نيست ، و اگر هم آن را مخصوص فرشتگان بدانيم باز ديگران مى توانند در زندگى خود از برنامه اين فرشتگان الهام بگيرند.
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السلام ) نيز در نخستين خطبه نهج البلاغه ، آنجا كه سخن از فـرشـتـگـان مـى گـويـد و آنـهـا را بـه گـروههاى مختلفى تقسيم مى كند، مى فرمايد: و صـافـون لا يـتـزايـلون ، و مـسـبـحـون لا يـسـامـون ، لا يـغـشـاهـم نـوم العـيـون ، و لا سـهو العقول ، و لا فترة الابدان ، و لا غفلة النسيان ، و منهم امناء على وحيه ، و السنة الى رسله :
گـروهـى از آنـان در صـفوفى كه از هم پراكنده نمى شود قرار دارند، همواره تسبيح مى گـويـنـد و خـسـتـه نـمـى شـونـد، هـيـچـگـاه خواب چشمانشان را نمى پوشاند، و عقولشان گـرفـتـار سـهـو و نسيان نمى گردد، سستى بدن دامان آنها را نمى گيرد، و غفلت نسيان بـر آنـان عـارض نـمـى شـود، و گروهى از آنان امناى وحى اويند، و زبانهايش به سوى پيامبران .
آخـريـن سخن درباره اين آيات سه گانه اينكه : بعضى معتقدند سوگند در اين آيات به ذات پـاك خـدا يـاد شـده ، و كلمه رب در همه اينها در تقدير است ، و در معنى چنين بوده : و رب الصـافـات صـفـا و رب الزاجـرات زجـرا و رب التـاليـات ذكـرا: سـوگـنـد بـه پروردگار گروههائى كه صف مى كشند و صفوف خود را منظم
مـى سـازنـد، و سـوگـنـد بـه پـروردگـار آنـهـا كـه طـرد و زجر مى كنند، و سوگند به پروردگار آنها كه ذكر خدا را پى درپى تلاوت مى نمايند.
كـسـانـى كـه آيـات را چـنين تفسير كرده اند گويا چنين مى پندارند كه چون به بندگان دستور داده شده به غير خدا قسم ياد نكنند پس خدا نيز به غير ذات خود قسم ياد نمى كند، به علاوه قسم بايد به امر مهمى باشد و مهم ذات پاك او است .
امـا آنـهـا از اين نكته غفلت دارند كه حساب خدا از بندگانش جدا است ، او براى توجه دادن انـسـانـهـا بـه آيات آفاقى و انفسى و نشانه هاى قدرتش در زمين و آسمان ، پيوسته به مـوجـودات مختلف سوگند ياد مى كند، تا آنها را به تفكر در اين آيات وادارد، و از اين راه او را بشناسند.
از اين گذشته در آياتى از قرآن مجيد - مانند آيات سوره والشمس - سوگند به موجودات جهان در كنار سوگند به ذات پاكش قرار گرفته ، و در آنجا تقدير گرفتن چيزى ممكن نيست ، مى فرمايد: و السماء و ما بنيها و الارض و ما طحاها و نفس و ما سواها: سوگند به آسـمـان و كـسـى كـه آسـمان را بنا كرده ، سوگند به زمين و آنكس كه زمين را گسترده ، و سوگند به روح و جان آدمى و آنكس كه آن را منظم ساخته است .
بـه هـر حـال ظـاهـر آيـات مـورد بـحث سوگند به اين گروههاى سه گانه است و تقدير گرفتن چيزى خلاف ظاهر است ، و بدون دليل نمى توان آن را پذيرفت .
اكنون ببينيم اين سوگندهاى پر محتوا سوگند به صفوف فرشتگان و انسانها براى چه منظورى بوده است ؟
آيه بعد اين مطلب را روشن ساخته مى گويد: معبود شما مسلما يكتا است
(ان الهكم لواحد).
سـوگـنـد بـه آن مـقـدسـاتـى كه گفته شد كه بتها همه بر بادند، و هيچگونه شريك و شبيه و نظيرى براى پروردگار نيست .
سـپـس مـى افـزايـد: هـمـان پـروردگـار آسـمـانها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار دارد، و پروردگار مشرقها! (رب السماوات و الارض و ما بينهما و رب المشارق ).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد:
1 - بـعـد از ذكـر آسـمـانها و زمين و آنچه در ميان آن دو قرار گرفته ديگر چه نيازى به ذكر مشارق (مشرقها) مى باشد كه اين نيز جزئى از آن است .
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه : مشارق خواه اشاره به مـشـرقها و خاستگاههاى خورشيد در ايام سال بوده باشد، و يا مشرقهاى ستارگان مختلف آسمان ، همه داراى نظم و برنامه خاصى است كه نظام آنها علاوه بر نظام آسمانها و زمين قدرت و علم بى پايان آفريننده و مدبر آنها است .
خـورشـيـد آسـمـان در هـر روز از سـال از نـقـطـه اى غـيـر از نـقـطـه روز قـبـل و بـعـد طـلوع مـى كند، و فاصله اين نقاط با يكديگر آنقدر منظم و دقيق است كه حتى يـكـهـزارم ثـانـيـه كـم و زيـاد نـمـى شـود، و هـزاران هـزار سال است كه نظم مشارق شمس برقرار مى باشد.
در طلوع و غروب ستارگان ديگر نيز همين نظام حكمفرما است .
بـعـلاوه اگـر خـورشـيـد ايـن مـسـيـر تـدريـجـى را در طـول سـال نـمـى پـيـمـود، فـصـول چـهـارگـانـه و بـركـات مـخـتـلفـى كـه از آن حاصل مى شود عايد ما نمى گشت ، و اين خود نشانه ديگرى بر عظمت و تدبير او است .
از اين گذشته يكى ديگر از معانى مشارق اين است كه زمين به خاطر
كـروى بـودن هـر نـقـطه اى از آن نسبت به نقطه ديگر مشرق يا مغرب محسوب مى شود، و به اين ترتيب آيه فوق ما را به كرويت زمين و مشرقها و مغربهاى آن توجه مى دهد (اراده هر دو معنى از آيه نيز بى مانع است ).
2 - سـؤ ال ديـگـر اينكه : چرا در مقابل مشارق سخن از مغارب به ميان نيامده همانگونه كه در آيـه 40 سـوره مـعـارج آمـده اسـت : فـلا اقـسـم بـرب المشارق و المغارب : سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها!
پاسخ اين است كه گاه بخشى از كلام را به قرينه بخش ديگر حذف مى كنند، و گاه هر دو را با هم مى آورند، و در اينجا ذكر مشارق قرينه اى است بر مغارب و اين تنوع در بيان از فنون فصاحت محسوب مى شود.
و بـه گـفـتـه بـعـضى از مفسران اين نكته نيز قابل توجه است كه ذكر مشارق متناسب با طـلوع وحـى است كه به وسيله فرشتگان تاليات ذكرا بر قلب پاك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديد.
آيه و ترجمه


إ نا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب (6)
و حفظا من كل شيطان مارد (7)
لا يسمعون إ لى الملا الا على و يقذفون من كل جانب (8)
دحورا و لهم عذاب واصب (9)
إ لا من خطف الخطفة فأ تبعه شهاب ثاقب (10)




ترجمه :

6 - ما آسمان پائين را با ستارگان تزيين كرديم .
7 - و آن را از هر شيطان خبيثى حفظ نموديم .
8 - آنـهـا نـمـى تـوانند به (سخنان ) فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند (و هرگاه چنين بخواهند) از هر سو هدف تيرها قرار مى گيرند!
9 - آنها به شدت به عقب رانده مى شوند، و براى آنان عذاب دائم است .
10 - مـگـر آنـهـا كـه در لحظه اى كوتاه براى استراق سمع به آسمان نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مى كند!
تفسير:
پاسدارى آسمان از نفوذ شياطين !
در آيـات گـذشـتـه سـخن از صفوف مختلف فرشتگان الهى بود كه ماموريتهاى بزرگى بر عهده دارند، و در آيات مورد بحث از نقطه مقابل آنها، يعنى گروههاى
شـيـاطـيـن و سـرنـوشـت آنـهـا، سـخـن مـى گـويـد، و مـى تـوانـد مـقـدمـه اى بـاشـد بـراى ابـطـال اعـتـقـاد جـمـعـى از مـشركان كه شياطين و جن را معبود خود قرار مى دادند، و در ضمن درسى از توحيد در لابلاى آن نهفته است .
نـخـست مى گويد: ما آسمان نزديك (آسمان پائين ) را به زينت ستارگان تزيين كرده ايم (انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب ).
به راستى يك نگاه به صفحه آسمان در شبهاى تاريك و پر ستاره ، چنان منظره زيبائى در نظر انسان مجسم مى سازد كه او را مسحور و مفتون خويش سازد.
گـوئى بـا زبـان بـى زبـانـى با ما سخن مى گويند، و رازهاى آفرينش را بازگو مى كـنـنـد گـوئى هـمـه شـاعـرنـد و زيـبـاتـريـن غزلهاى عشقى و عرفانى را پى درپى مى سرايند.
چشمك زدنهاى آنها بيانگر رازهائى است كه جز در ميان عاشق و معشوق وجود ندارد.
بـه راسـتـى منظره ستارگان آسمان آنقدر زيبا است كه هرگز چشم از ديدن آن خسته نمى شـود، بـلكـه خـسـتـگـى را از تـمـام وجـود انـسـان بـيـرون مـى كـنـد (هـر چـنـد ايـن مـسـائل در عـصـر و زمـان مـا براى شهرنشينانى كه در دود كارخانه ها غوطه ورند، و طبعا آسـمـانـى تاريك و سياه دارند چندان مفهوم نيست ، ولى روستانشينان هنوز مى توانند ناظر اين گفته قرآنى يعنى تزيين آسمان با ستارگان درخشان باشند.
جالب اينكه مى گويد: آسمان پائين را با كواكب تزيين كرديم در حالى كه فرضيه اى كه در آن زمان بر افكار و دانشمندان حاكم بود مى گفت فقط آسمان بالا آسمان ستارگان ثوابت است (آسمان هشتم طبق فرضيه بطلميوس ).
ولى چـنـانـكـه مـى دانـيـم بطلان اين فرضيه اثبات شده و عدم پيروى قرآن از فرضيه نادرست مشهور آن زمان خود معجزه زنده اى از اين كتاب آسمانى است (دقت كنيد).
نـكـتـه جـالب ديـگـر اينكه از نظر علم امروز مسلم است كه چشمك زدن زيباى ستارگان به خاطر قشر هوائى است كه اطراف زمين را فرا گرفته ، و آنها را به اين كار وا مى دارد، و ايـن بـا تـعـبـيـر السماء الدنيا (آسمان پائين ) بسيار مناسب است ، اما در بيرون جو زمين ، ستارگان خيره خيره نگاه مى كنند و فاقد تلؤ لؤ هستند.
در آيه بعد به محفوظ بودن صحنه آسمان از نفوذ شياطين اشاره كرده مى گويد: ما آن را از هـر شـيـطـان خـبـيـث و عـارى از خـيـر و نـيـكـى حـفـظ كـرديـم (و حـفـظـا مـن كل شيطان مارد).
(مـارد) از مـاده مـرد (بـر وزن سـرد) در اصـل به معنى سرزمين بلندى است كه خالى از هـرگـونـه گـياه باشد، به درختى كه از برگ برهنه شود نيز امرد گويند، و به همين مـنـاسـبـت بـر نـوجـوانـى كـه مو در صورتش نروئيده اين كلمه اطلاق مى شود، و در اينجا مـنـظـور از مـارد كسى است كه عارى از هرگونه خير و بركت و به تعبير خودمان بى همه چيز باشد.
مـى دانـيـم يكى از طرق حفظ آسمان از صعود شياطين به وسيله گروهى از ستارگان است كه شهب ناميده مى شود كه در آيات بعد به آن اشاره خواهد شد.
سـپـس مـى افـزايـد: آنـها نمى توانند به سخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرا دهند، و اسـرار غـيـب را از آنـهـا نشنوند، و هرگاه بخواهند دست به چنين كارى زنند از هر سو هدف تـيـرهـاى شـهـاب قـرار مـى گـيـرنـد! (لا سـيـسـمـعـون الى المـلا الا عـلى و يـقـذفـون مـن كل جانب ).
آرى آنـهـا بـه شدت به عقب رانده مى شوند، و از صحنه آسمان طرد مى گردند، و براى آنها عذاب دائم است (دحورا و لهم عذاب واصب ).
لا يسمعون (كه به معنى لا يتسمعون است ) مفهومش اين است كه آنها مى خواهند اخبار ملا اعلى را بشنوند اما به آنها اجازه داده نمى شود.
مـلا اعـلى بـه مـعـنـى فـرشـتـگـان عـالم بـالا اسـت ، زيـرا مـلا در اصل به جماعت و گروهى گفته مى شود كه بر نظر واحدى اتفاق دارند و چشم ديگران را با اين هماهنگى و وحدت پر مى كنند، و اشراف و اعيان و اطرافيان مراكز قدرت را نيز ملا مى گويند زيرا كه وضع ظاهرى آنها چشم پركن است ، ولى هنگامى كه توصيف به اعلى مى شود اشاره به ملائكه كرام و فرشتگان والامقام حق است .
يقذفون از ماده قذف به معنى پرتاب كردن و تير انداختن به مكان دور است ، و منظور در اينجا طرد شياطين به وسيله شهب مى باشد كه بعدا به شرح و تفسير آن خواهيم پرداخت ، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه خـداونـد حتى به آنها اجازه نمى دهد به قلمرو ملا اعلى نزديك شوند.
دحـورا از مـاده دحـر (بـر وزن دهـر) بـه مـعـنـى رانـدن و دور سـاخـتـن اسـت ، و واصـب در اصـل به معنى بيماريهاى مزمن است ، ولى به طور كلى به معنى دائم و مستمر و گاه به معنى خالص نيز آمده است .
در ايـنـجـا اشـاره به اين است كه نه تنها شياطين از نزديك شدن به عرصه آسمان منع و طرد مى شوند بلكه سرانجام گرفتار عذاب دائم نيز مى گردند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث به گروهى از شياطين سركش و جسور اشاره مى كند كه قصد صعود به عرصه بلند آسمان مى كنند، مى فرمايد: مگر آنها كه در لحظات كوتاهى به عـرصـه آسـمان براى استراق سمع نزديك شوند كه شهاب ثاقب آنها را تعقيب مى كند و مى سوزاند! (الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب ).
خطفة يعنى چيزى را به سرعت ربودن .
شـهـاب در اصـل بـه معنى شعله اى است كه از آتش افروخته زبانه مى كشد، و به شعله هاى آتشينى كه در آسمان به صورت خط ممتد ديده مى شود نيز مى گويند.
مى دانيم اينها ستاره نيستند، بلكه شبيه ستارگانند، قطعات سنگهاى كوچكى هستند كه در فـضـا پـراكـنـده انـد، و هـنگامى كه در حوزه جاذبه زمين قرار گيرند به سوى زمين جذب شـونـد، و بـر اثـر سـرعـت و شـدت بـرخـورد آنـهـا بـا هـواى اطـراف زمـيـن مشتعل و برافروخته مى شوند.
ثـاقـب بـه مـعـنـى نـافذ و سوراخ كننده است ، گوئى بر اثر نور شديد صفحه چشم را سوراخ كرده و به درون چشم انسان نفوذ مى كند، و در اينجا اشاره به اين است كه به هر موجودى اصابت كند آنرا سوراخ كرده و آتش مى زند.
به اين ترتيب دو گونه مانع در برابر نفوذ شياطين به صحنه آسمانها وجود دارد:
مانع اول قذف و طرد از هر جانب است كه ظاهرا آن نيز بوسيله شهب صورت مى گيرد.
مـانـع دوم عـبـارت از نـوع خاصى از شهاب است كه شهاب ثاقب نام دارد، و در انتظار آنها است كه گاه و بى گاه خود را به ملاء اعلى براى استراق سمع
نزديك مى كنند، و مورد اصابت آن قرار مى گيرند.
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى در آيـه 17 و 18 سوره حجر آمده است آنجا كه مى گويد و حفظناها من كـل شـيـطـان رجـيـم الا مـن اسـتـرق السـمع فاتبعه شهاب مبين : ما بروج آسمانى را از هر شيطان مطرودى حفظ مى كنيم ، مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مى كند (مى راند و مى سوزاند) نظير همين تعبير در سوره ملك آيه 5 نيز آمده است : و لقد زيـنـا السـماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوما للشياطين : ما آسمان پائين را به وسيله چراغهائى تزيين كرديم و (قسمتى از) آنها را براى طرد شياطين قرار داديم .
توضيح و تكميل
در اين كه آيا بايد ظواهر اين الفاظ را حفظ كرد يا قرائنى در كار است كه بايد آنها را بـر خـلاف ظـاهـر تـفـسير كنيم ، و از قبيل تمثيل و تشبيه و كنايه بدانيم ؟ در ميان مفسران نظرهاى مختلفى وجود دارد.
بعضى ظاهر اين آيات را بر همان معانى كه در بدو امر به نظر مى رسد حفظ كرده اند و گفته اند: در آسمانهاى نزديك و دور دست گروههائى از فرشتگان ساكنند و اخبار حوادث اين جهان پيش از آنكه در زمين صورت گيرد در آنجا منعكس است .
گروهى از شياطين مى خواهند به آسمانها صعود كنند و با استراق سمع چيزى از آن اخبار را بـدانـنـد، و بـه كـاهـنـان يـعـنـى عـوامـل مـربـوط خـود در مـيـان انـسـانـهـا منتقل سازند، اينجا است كه شهابها كه همانند ستاره هاى متحرك و كشيده اى هستند به سوى آنها پرتاب مى شود، و آنها را به عقب مى راند، يا نابود مى كند.
آنـهـا مـى گـويـنـد: مـمـكن است ما دقيقا مفاهيم اين تعبيرات را امروز درك نكنيم اما موظف هستيم ظواهر آنها را حفظ كرده و اطلاع بيشتر را به آينده واگذاريم .
ايـن تـفـسـيـر را مـرحوم طبرسى در مجمع البيان و آلوسى در روح المعانى و سيد قطب در فى ظلال و بعضى ديگر انتخاب كرده اند.
در حـالى كـه بـعـضـى ديگر عقيده دارند آيات فوق شبيه آياتى است كه از لوح و قلم و عرش و كرسى سخن مى گويد، و از قبيل تمثيل و كنايه است .
آنـهـا مـعـتـقـدنـد ايـن آيـات از قـبيل تشبيه معقول به محسوس است ، و مصداق آيه 43 سوره عنكبوت مى باشد كه مى فرمايد و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون : اينها مثلهائى است كه براى مردم مى زنيم و جز عالمان آن را درك نمى كنند!
آنها سپس افزوده اند: منظور از آسمانهائى كه فرشتگان ساكن آن هستند عوالم ملكوت است كـه افـقـش بـرتـر از ايـن عـالم حـسـى است ، و منظور از نزديك شدن شياطين به آسمان و اسـتـراق سـمـع و طـرد شدن آنها به وسيله شهب اين است كه اين شياطين هرگاه به خواهند بـه عـالم فـرشـتـگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده با خبر گردند به وسـيـله نـور مـلكـوت كـه طـاقـت تـحـمـل آن را نـدارد طـرد مـى شـونـد، و بـه واسـطه حق ، اباطيل آنها نفى مى گردد، ذكر اين ماجرا به دنبال بحث از گروههاى فرشتگان را در آغاز اين سوره مؤ يد اين معنى مى شمرند.
ايـن احتمال نيز وجود دارد كه سماء در اينجا كنايه از آسمان ايمان و معنويت است كه همواره شـيـاطـيـن تـلاش مـى كـنـنـد بـه ايـن مـحـدود راه بـيـابـنـد، و از طـريـق وسـوسـه در دل مـؤ مـنـان راسـتـين نفوذ كنند اما پيامبران الهى و امامان معصوم (عليهم السلام ) و پيروان خـط فـكـرى و عـمـلى آنها با شهاب ثاقب علم و تقوى بر آنها هجوم مى برند و آنها را از نزديك شدن به اين آسمان منع مى كنند.
ما اين تفسير را فقط به عنوان يك احتمال در اينجا مى آوريم و قرائن
و شـواهـدى براى آن در جلد يازدهم ذيل آيه 18 سوره حجر ذكر كرده ايم (براى توضيح بيشتر در مورد اين قرائن به صفحات 40 - 51 جلد يازدهم مراجعه فرمائيد).
اين سه تفسير متفاوت در معنى اين آيات قرآن مجيد و آيات مشابه آن بود.
آيه و ترجمه


فاستفتهم اءهم أ شد خلقا ام من خلقنا انا خلقناهم من طين لازب (11)
بل عجبت و يسخرون (12)
و إ ذا ذكروا لا يذكرون (13)
و إ ذا راءوا ءاية يستسخرون (14)
و قالوا إ ن هذا إ لا سحر مبين (15)




ترجمه :

11 - از آنـهـا بـپـرس : آيـا آفـريـنـش (و مـعاد) آنان سختتر است يا آفرينش فرشتگان (و آسمانها و زمين ) ما آنها را از گل چسبنده اى آفريديم .
12 - تو از انكار آنها تعجب مى كنى ، ولى آنها مسخره مى كنند!
13 - و هنگامى كه به آنها تذكر داده شود هرگز متذكر نمى شوند.
14 - و هنگامى كه معجزه اى را ببينند ديگران را نيز به استهزا دعوت مى كنند!
15 - و مى گويند اين فقط سحر آشكارى است .
تفسير:
آنها كه هرگز حق را پذيرا نمى شوند
ايـن آيـات هـمـچـنـان مـسـاءله رسـتـاخـيـز و مـخـالفـت مـنـكـران لجوج را تعقيب مى كند و به دنـبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مى فرمايد از آنها بـپـرس آيـا آفـريـنـش و مـعـاد آنـها سختتر است يا آفرينش فرشتگان و آسمانها و زمين ؟! (فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من خلقنا).
آرى ما آنها را از موضوع ساده اى از گل چسبنده آفريده ايم ! (انا خلقنا هم من طين لازب ).
گويا مشركان كه منكر معاد بودند بعد از شنيدن آيات گذشته در مورد آفرينش آسمان و زمين و فرشتگان اظهار داشتند، آفرينش ما از آن مهمتر است .
قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: آفـريـنـش انـسـانـهـا در مـقابل آفرينش زمين و آسمان پهناور و فرشتگانى كه در اين عوالم هستند چيز مهمى نيست ، چرا كه مبدء آفرينش انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است .
اسـتـفـتـهـم از مـاده استفتاء در اصل به معنى مطالبه اخبار جديد است ، و اينكه به نوجوان فتى گفته مى شود نيز به خاطر تازگى جسم و روح او است .
ايـن تـعـبير اشاره به اين است كه اگر به راستى آنها آفرينش خود را مهمتر و محكمتر از آفرينش آسمان و فرشتگان مى دانند مطلب جديد و بى سابقه اى مى گويند.
واژه لازب بـه گـفـتـه بـعـضـى در اصـل لازم بـوده كـه مـيـم آن تـبـديـل بـه ب شـده اسـت و اكـنـون بـه هـمـيـن صـورت اسـتـعـمال مى شود، و در هر حال به معنى گل هائى است كه ملازم يكديگر يعنى چسبنده اند زيرا مبدأ آفرينش انسان نخست
خـاك بـود سـپـس بـا آب آمـيـخـتـه شد، كم كم به صورت لجن بدبوئى درآمد، و بعد به صـورت گـل چـسـبنده اى شد (و با اين بيان جمع ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد مى شود).
سـپس مى افزايد: تو از انكار آنها نسبت به معاد تعجب مى كنى ولى آنها معاد را مسخره مى كنند (بل عجبت و يسخرون ).
تو آنقدر با قلب پاكت مساءله را واضح مى بينى كه از انكار آن در شگفتى فرو مى روى ، و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مى شمرند كه به استهزا بر مى خيزند.
عـامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست ، بلكه لجاجت و عناد است ، لذا هنگامى كه به آنـهـا يـادآورى شـود - يـادآورى دلائل مـعـاد و مـجـازات الهـى - هرگز متذكر نمى گردند و همچنان به راه خويش ادامه مى دهند (و اذا ذكروا لا يذكرون ).
حـتـى از ايـن بـالاتـر هـرگـاه مـعـجـزه اى از معجزات تو را ببينند نه تنها به سخريه و اسـتـهـزاء مـى پـردازند بلكه ديگران را نيز به مسخره كردن وامى دارند! (و اذا رأ وا آية يستسخرون ).
و مى گويند اين فقط سحر آشكارى است و نه چيز ديگر! (و قالوا ان هذا الا سحر مبين ).
تـعـبـيـر آنها به هذا (اين ) به منظور تحقير و بى ارزش نشان دادن معجزات و آيات الهى است ، و تعبير به سحر به خاطر اين بوده است كه از يك سو
اعـمـال خـارق العـاده پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) قابل انكار نبود، و از سوى ديگر نمى خواستند به عنوان يك معجزه در برابر آن تسليم شـونـد، تـنـهـا واژه اى كـه مـى توانسته شيطنت آنها را منعكس كند و هوسهاى آنها را ارضا نـمـايـد هـمـيـن واژه سـحر بوده است ، كه در عين حال اعتراف دشمن را به نفوذ عجيب و فوق العاده قرآن و معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشان مى دهد.
نكته ها:
1 - جمله يستسخرون به عقيده جمعى از مفسران به معنى يسخرون (مسخره مى كنند) آمده و در مـيـان ايـن دو تـعـبـير فرقى نيست ، در حالى كه بعضى ديگر براى اين دو معنى متفاوتى قـائلنـد: يـسـتـسـخـرون را بـه خـاطـر مـفـهـومـى كـه در بـاب اسـتـفـعـال نهفته شده به معنى دعوت كردن ديگران به سخريه نمودن دانسته اند، اشاره بـه ايـنـكـه نـه تنها خودشان آيات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند بلكه تلاش و كـوشـش ‍ داشـتـنـد كـه ديـگـران نـيـز ايـن كـار را انـجـام دهـنـد تـا مـسـاءله بـه شكل عمومى در جامعه درآيد.
بـعـضـى تـفـاوت اين دو را در تاءكيد بيشترى مى دانند كه از جمله يستسخرون استفاده مى شود.
و بعضى اين جمله را به عنوان اعتقاد به سخريه بودن چيزى تفسير كرده اند، يعنى آنها بـر اثـر انـحـراف شديد به راستى معتقد بودند كه اين معجزات سخريه اى بيش نيست ! ولى معنى دوم از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
2 - بعضى از مفسران شان نزولى براى آيه فوق نيز آورده اند كه خلاصه اش اين است : پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يكى از مشركان را به نام ركانه در يكى از كوههاى
اطـراف مـكـه در حـالى كـه تنها بود ملاقات كرد ركانه با اينكه از نيرومندترين و قوى تـريـن مردم مكه بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را بر زمين فرو كوفت تا به او نشان دهد كه از نيروى اعجاز برخوردار است ، چرا كه از طرق عادى پيروزى حريف مـسلم بود، سپس بعضى از معجزات ديگر خود را به او نشان داد كه آن نيز براى هدايت او بـه تـنـهـائى كـافـى بود، ولى او نه تنها ايمان نياورد بلكه به مكه آمد و صدا زد يا بنى هاشم ساحروا بصاحبكم اهل الارض : اى بنى هاشم ! دوست شما آنقدر در سحر نيرومند است كه مى توانيد به وسيله او با تمام ساحران روى زمين مقابله كنيد آيات فوق درباره او و مانند او نازل گرديد.
آيه و ترجمه


ءاذا متنا و كنا ترابا و عظما ءانا لمبعوثون (16)
اءواباؤ نا الا ولون (17)
قل نعم و أ نتم داخرون (18)
فإ نما هى زجرة واحدة فإ ذا هم ينظرون (19)
و قالوا ياويلنا هذا يوم الدين (20)
هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون (21)
احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون (22)
من دون الله فاهدوهم إ لى صرط الجحيم (23)




ترجمه :

16 - آنـهـا مـى گـويـنـد آيـا هـنـگـامـى كـه مـا مـرديـم و خـاك و اسـتخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد!
17 - يا پدران نخستين ما (باز مى گردند)؟
18 - بگو آرى ، همه شما زنده مى شويد، در حالى كه خوار و كوچك خواهيد بود.
19 - تنها يك صيحه عظيم واقع مى شود ناگهان همه (از قبرها بر مى خيزند و) نگاه مى كنند.
20 - و مى گويند: اى واى بر ما اين روز جزا است .
21 - (آرى ) ايـن هـمـان روز جـدائى اسـت كـه شـمـا آن را تـكـذيـب مـى كـرديـد (جداى حق از باطل ).
22 - (در ايـن هـنـگام به فرشتگان دستور داده مى شود) ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند ...
23 - (آرى آنچه را) جز خدا مى پرستيدند جمع كنيد و به سوى راه دوزخ هدايتشان نمائيد.
تفسير:
آيا ما و پدرانمان زنده مى شويم ؟
اين آيات نيز همچنان گفتگوهاى منكران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مى دهد.
نـخـسـتـين آيه استبعاد منكران رستاخيز را به اين صورت منعكس مى كند: آنها مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! (ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون .
و از اين بالاتر اينكه آيا پدران نخستين ما نيز برانگيخته مى شوند؟! (او آبائنا الاولون ).
هـمـانها كه جز مشتى استخوان پوسيده ، يا خاكهاى پراكنده وجودشان باقى نمانده است ، چـه كـسـى مـى تواند اين اجزاى متفرق را جمع كند؟ و چه كسى مى تواند لباس حيات بر آنان بپوشاند.
امـا ايـن كـوردلان فـرامـوش كـرده بـودند كه روز نخست همه خاك بودند، و از خاك آفريده شـدند، اگر در قدرت خدا شك داشتند بايد بدانند خداوند يك بار قدرت خود را به اينها نشان داده بود، و اگر در قابليت خاك مردد بودند، آنهم
يـك بـار بـه ثـبـوت رسـيـده بـود، بـعـلاوه آفـرينش آسمانها و زمين با آن همه عظمت جاى ترديد در قدرت بى پايان حق براى كسى باقى نمى گذارد.
قـابـل تـوجه اينكه آنها گفته هاى خود را در مقام انكار با انواع تاكيدها مؤ كد مى ساختند (چـرا كـه جـمله ءانا لمبعوثون هم جمله اسميه است ، و هم ان و لام كه هر كدام براى تاءكيد مى باشد در آن به كار رفته ) و اين به دليل جهل و لجاجت آنها بود.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل دقـت است كه تراب (خاك ) در آيه فوق بر عظام (استخوانها) مقدم داشته شده ، اين امر ممكن است اشاره به يكى از سه نكته باشد:
نخست اينكه گر چه انسان بعد از مرگ ابتداء به صورت استخوان و بعد خاك در مى آيد ولى چون بازگشت خاك به حيات عجيبتر است مقدم ذكر شده .
ديـگـر ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه بـدن مـردگـان مـتـلاشـى مـى شـود نـخـسـت گـوشـتـهـا تـبـديـل بـه خـاك مى گردد و در كنار استخوانها قرار مى گيرد، بنابراين در آن واحد هم خاك است و هم استخوان .
و ديـگر اينكه تراب اشاره به جسدهاى نياكان دور است و عظام اشاره به بدنهاى پدران است كه هنوز كاملا تبديل به خاك نشده است .
سپس قرآن به كوبنده ترين پاسخها در برابر آنها پرداخته ، به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى فرمايد به آنها بگو: آرى همه شما، و نياكانتان مبعوث مى شـويـد در حـالى كـه ذليـل و خـوار و كـوچـك خـواهـيـد بـود؟! (قل نعم و انتم داخرون ).
گـمان مى كنيد زنده كردن شما و همه پيشينيان براى خداوند قادر و توانا كار مشكلى است ، و عمل مهم سنگينى مى باشد؟ نه تنها يك صيحه و بانگ عظيم از ناحيه مامور پروردگار زده مى شود، ناگهان همه از قبرها بر مى خيزند، و جان مى گيرند و با چشم خود صحنه مـحـشـر را كـه تـا آنـروز تـكـذيـب مى كردند نگاه مى كنند! (فانما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون ).
زجـرة از مـاده زجـر چـنـانكه قبلا هم اشاره كرديم گاه به معنى طرد است ، و گاه به معنى فـريـاد، و در ايـنـجـا مـنـظـور مـعـنـى دوم اسـت ، و اشـاره بـه نـفـخـه دوم و صـيـحه ثانى اسـرافـيـل مـى بـاشـد كـه شـرح پـيـرامـون آن را بـه خـواسـت خـدا ذيل آيات سوره زمر خواهد آمد.
جمله ينظرون (نگاه مى كنند) اشاره به نگاه كردن خيره خيره آنها به عرصه محشر يا نگاه كـردن بـه عـنـوان انـتـظار عذاب است و در هر صورت منظور اين است كه نه تنها زنده مى شوند بلكه درك و ديد خود را با همان يك صيحه باز مى يابند!
تـعـبـيـر بـه زجـرة واحـدة بـا توجه به محتواى اين دو كلمه اشاره به سرعت و ناگهانى بـودن رستاخيز و سهولت آن در برابر قدرت خدا است كه با يك فرياد آمرانه فرشته رستاخيز همه چيز روبراه مى شود!
اينجا است كه ناله اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانه ضعف و زبونى و بيچارگى آنها است بر مى خيزد، و مى گويند اى واى بر ما اين روز جزا است ! (و قالوا يا ويلنا هذا يوم الدين ).
آرى هـنـگـامـى كه چشمشان به دادگاه عدل الهى ، و شهود و قضات اين دادگاه ، و علائم و نشانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند
و بـا تـمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند، اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند، و يا كمترين تخفيف در مجازات آنها ايجاد نمايد.
اينجا است كه از ناحيه خداوند يا فرشتگان او به آنها خطاب مى شود آرى امروز همان روز جـدائى اسـت كـه شـمـا آن را تـكـذيـب مـى كـرديـد جـدائى حـق از بـاطـل ، جدائى صفوف بدكاران از نيكوكاران ، و روز داورى پروردگار بزرگ (هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون ).
نـظـيـر هـمـيـن تـعـبـيـر در آيـات ديـگـر قـرآن بـه چـشم مى خورد كه از روز قيامت به يوم الفصل يا روز جدائى تعبير شده ، چه تعبير عجيب و گويا و وحشتناكى ؟!
قابل توجه اينكه كافران كه در قيامت درباره آن روز سخن مى گويند تعبير به روز جزا مى كنند (يا ويلنا هذا يوم الدين ).
ولى خـداونـد بـه عـنـوان يـوم الفـصـل از آن يـاد مـى نـمـايـد (هـذا يـوم الفصل ).
ايـن تـفـاوت تعبير ممكن است از اين نظر باشد كه مجرمان تنها به كيفر و مجازات خود مى انـديـشـنـد، ولى خـداونـد به معنى گسترده ترى اشاره مى كند كه مساءله مجازات يكى از ابعاد آن است و آن اينكه روز قيامت روز جدائيها است ، آرى روز جدائى صفوف زشتكاران از نيكوكاران چنانكه در سوره يس آيه 59 آمده است و امتازوا اليوم ايها المجرمون : اى مجرمان از ديـگـران جـدا شـويد كه اينجا دار دنيا نيست كه بدكاران خود را در صف بندگان خدا جا زنند و چه دردناك است كه آنها مشاهده مى كنند بستگان و فرزندان با ايمانشان از آنها جدا مى شوند و راه بهشت پيش مى گيرند.
بعلاوه آنروز روز جدائى حق از باطل است ، مكتبها و خطوط متضاد و برنامه هاى
راسـتـيـن و دروغـين همچون عالم دنيا بهم آميخته نيست ، بايد هر كدام در جايگاه خويش قرار گيرد.
و از هـمـه گـذشـتـه آن روز، روز فـصـل بـه مـعـنـى روز داورى اسـت ، و خـداونـد عـالم و عـادل در مـقـام قضاوت دقيق ترين حكم را درباره بندگانش صادر مى كند، و اينجا است كه رسوائى همه جانبه براى مشركان فراهم مى شود.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه طـبـيـعـت ايـن دنـيـا آمـيـزش و اخـتـلاط حـق و بـاطـل اسـت ، در حـالى كه طبيعت رستاخيز طبيعت جدائى اين دو از يكديگر مى باشد، و به هـمـيـن دليـل يـكـى از نـامـهـاى قـيـامـت در قـرآن مـجـيـد كـه بـارهـا تـكـرار شـده يـوم الفصل است اصولا در روزى كه همه نهانها آشكار مى شود جدائى صفوف اجتناب ناپذير است .
سپس خداوند به فرشتگانى كه مامور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد: ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد (احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون ).
آرى آنچه را جز خدا مى پرستيدند حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد! (من دون الله فاهدوهم الى صراط الجحيم )
احـشـروا از مـاده حـشر به گفته راغب در مفردات به معنى خارج كردن گروهى از مقر خود و گسيل داشتن آنها به ميدان جنگ و مانند آن است .
اين واژه در بسيارى از موارد به معنى جمع كردن نيز آمده است .
بـه هـر حـال ايـن سـخـن يا از ناحيه خداوند است ، و يا از سوى گروهى از فرشتگان به گروه ديگرى كه مامور گردآورى و حركت دادن مجرمان به دوزخند، و نتيجه يكى است .
ازواج در اينجا يا اشاره به همسران مجرم و بت پرست آنها است ،
و يـا هـمفكران و همكاران و همشكلان آنها، زيرا اين كلمه به هر دو معنى آمده است ، چنانكه در سوره واقعه آيه 7 مى خوانيم و كنتم ازواجا ثلاثه : شما روز قيامت به سه گروه تقسيم مى شويد.
بـنـابـرايـن مـشـركان ، با مشركان ، و بدكاران و تاريك دلان ، با اشباه و نظائر خود در صفوفى به سوى جهنم گسيل مى شوند.
و يـا ايـنـكـه مـنـظـور شـيـاطـيـنـى اسـت كـه هـم شـكـل و هـم عمل آنها بودند.
در عين حال اين معانى سه گانه با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.
جـمـله مـا كانوا يعبدون اشاره به معبودهاى مشركان اعم از بتها و شياطين و انسانهاى جبارى هـمـچـون فـراعـنـه و نـمرودان است ، و تعبير به به ما كانوا يعبدون (چيزهائى را كه مى پـرسـتـيـدنـد) مـمكن است به خاطر اين باشد كه اغلب معبودهاى آنها موجودات بيجان و غير عاقل بوده ، و اين تعبير به اصطلاح به خاطر تغليب است .
جـحـيم به معنى دوزخ از ماده جحمه (بر وزن ضربه ) به معنى شدت برافروختگى آتش گرفته شده است .
جـالب اينكه تعبير مى كند آنها را به صراط جحيم هدايت كنيد، چه عبارت عجيبى ؟ يك روز بـه سوى صراط مستقيم هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند، اما امروز بايد به صراط جحيم هـدايـت شـونـد و مجبورند بپذيرند! اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.
آيه و ترجمه


و قفوهم إ نهم مسؤ لون (24)
ما لكم لا تناصرون (25)
بل هم اليوم مستسلمون (26)
و أ قبل بعضهم على بعض يتساءلون (27)
قالوا إ نكم كنتم تأ توننا عن اليمين (28)
قالوا بل لم تكونوا مؤ منين (29)
و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين (30)
فحق علينا قول ربنا إ نا لذائقون (31)
فأ غويناكم إ نا كنا غاوين (32)




ترجمه :

24 - آنها را متوقف سازيد كه بايد بازپرسى شوند.
25 - شما چرا از هم يارى نمى طلبيد.
26 - ولى آنها در آن روز تسليم قدرت خداوندند.
27 - (و در ايـنـحـال ) آنـهـا رو بـه يـكـديـگـر كـرده و از هـم سـؤ ال مى كنند ...
28 - گـروهـى مـى گويند: (شما رهبران گمراه ما) از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد (اما جز مكر و فريب چيزى در كارتان نبود).
29 - (آنـهـا در جـواب ) مـى گـويـنـد: شـمـا خـودتـان اهل ايمان نبوديد (تقصير ما چيست )؟
30 - ما هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتيم ، بلكه شما خود قومى طغيانگر بوديد!
31 - اكنون فرمان خدا بر همه ما مسلم شده ، و همگى از عذاب او مى چشيم .
32 - (آرى ) ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم .
تفسير:
گفتگوى رهبران و پيروان گمراه در دوزخ
بـطـورى كـه در آيـات گـذشـتـه دانـستيم فرشتگان مجازات ظالمان و همفكران آنها را به ضميمه بتها و معبودان دروغين يكجا كوچ مى دهند و به سوى جاده جهنم هدايت مى كنند.
در ادامـه اين سخن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند (و قفوهم انهم مسئولون ).
آرى آنها بايد متوقف گردند و به سؤ الات مختلف پاسخ گويند.
اما از آنها پيرامون چه چيز سؤ ال مى شود؟
بعضى گفته اند از بدعتهائى كه گذارده اند.
بعضى ديگر گفته اند: از اعمال زشت و خطاهايشان .
بعضى افزوده اند: از توحيد و لا اله الا الله .
بـعـضـى گـفـتـه انـد از نـعـمـتـهـا: از جـوانـى ، تـنـدرسـتـى ، عـمـر، مال و مانند اينها.
و در روايـت مـعـروفـى كـه از طـرق اهـل سـنـت و شـيـعـه نـقـل شـده آمـده اسـت كـه از ولايـت عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال مى شود.
البـتـه ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، چـرا كـه در آن روز از هـمـه چـيـز سـؤ ال مـى شـود، از عقائد، از توحيد، و ولايت ، از گفتار و كردار، و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است .
در ايـنـجـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه نخست آنها را به سوى راه دوزخ مى برند و سپس آنها را براى بازپرسى متوقف مى سازند؟
آيا نبايد بازپرسى و دادرسى مقدم بر اين كار صورت گيرد؟
اين سؤ ال را از دو طريق مى توان پاسخ گفت :
نـخـسـت ايـنـكـه جـهـنـمـى بـودن ايـن گـروه بـر هـمـه واضـح اسـت ، حـتى بر خودشان ، و بـازپـرسـى و سـؤ ال بـراى ايـن است كه حد و حدود و ميزان جرمشان را براى آنها روشن سازد.
ديـگـر ايـنـكـه اين سؤ الها براى داورى نيست ، بلكه يكنوع سرزنش و مجازات روانى مى باشد.
البـتـه ايـنـهـا هـمـه در صورتى است كه سؤ الات مربوط به آنچه در بالا آورديم بوده بـاشـد امـا اگـر مـربـوط بـه آيـه بـعـد بـاشـد كـه از آنـهـا سـؤ ال مـى شـود چـرا به يارى هم بر نمى خيزند در اينصورت هيچ مشكلى در آيه باقى نمى مـانـد، ولى ايـن تـفـسـيـر بـا روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده سازگار نيست مگر اينكه اين سؤ ال
نيز جزئى از سؤ الات مختلفى مى باشد كه از آنها صورت مى گيرد (دقت كنيد).
بـه هر حال اين دوزخيان بينوا هنگامى كه به مسير جهنم هدايت مى شوند دستشان از همه جا بريده و كوتاه مى گردد، به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديد، و از يكديگر كمك مى گرفتيد چرا در اينجا از هم يارى نمى طلبيد؟! (ما لكم لا تناصرون )
آرى تـمـام تـكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته اسـت ، نـه از يـكـديـگـر مـى تـوانـيـد كـمـك بـگيريد، و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند، كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.
مـى گويند ابوجهل روز بدر صدا زد نحن جميع منتصر: ما همگى به يارى هم بر مسلمانان پـيـروز خـواهـيـم شـد كه قرآن مجيد سخن او را در آيه 44 سوره قمر بازگو كرده است ام يـقـولون نـحـن جـمـيـع مـنـتـصـر ولى در قـيـامـت از ابـوجـهـل هـا و ابوجهل صفتان سؤ ال مى شود چرا به يارى هم قيام نمى كنيد؟ اما آنها پاسخى براى اين سؤ ال ندارند و جز سكوت ذلت بار كارى انجام نمى دهند.
در آيـه بـعـد مى افزايد: بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند و هـيـچـگـونـه قـدرت اظـهـار وجـود تـا چـه رسـد بـه مـخـالفـت نـدارنـد (بل هم اليوم مستسلمون ).
اينجا است كه آنها به سرزنش يكديگر بر مى خيزند و هر يك اصرار دارد
گـنـاه خويش را به گردن ديگرى بيندازد، دنباله روان رؤ ساء و پيشوايان خود را مقصر مى شمرند، و پيشوايان پيروان خود را، چنانكه در آيه بعد مى گويد: آنها رو به سوى يـكـديـگـر مـى كـنـنـد و يـكـديـگـر را مـورد سـؤ ال قـرار مـى دهـنـد (و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
پـيـروان گـمـراه به پيشوايان گمراه كننده خود مى گويند: شما شيطان صفتان از طريق نصيحت و خيرخواهى و دلسوزى و به عنوان هدايت و راهنمائى به سراغ ما مى آمديد اما جز مكر و فريب چيزى در كار شما نبود! (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين ).
ما كه به حكم فطرت طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما را لبيك گفتيم ، بـيـخـبر از اينكه در پشت اين چهره خيرخواهانه چهره ديوسيرتى نهفته است كه ما را به پـرتـگـاه بدبختى مى كشاند، آرى تمام گناهان ما به گردن شما است ، ما جز حسن نيت و پـاكـدلى سـرمايه اى نداشتيم و شما ديو سيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى در بساط نداشتيد!.
واژه يـمـيـن كـه بـه معنى دست راست يا سمت راست است در ميان عرب گاهى كنايه از خير و بـركـت و نـصـيـحـت مـى آيد، و اصولا عربها آنچه را از طرف راست به آنها مى رسيد به فـال نـيك مى گرفتند، لذا بسيارى از مفسران جمله كنتم تاتوننا عن اليمين : را همانگونه كه در بالا آورديم تفسير به اظهار خيرخواهى و نصيحت كرده اند.
بـه هر حال اين يك فرهنگ عمومى است كه عضو راست و طرف راست را شريف ، و چپ را غير شريف مى شمرند، و همين سبب شده كه يمين در نيكيها و خيرات به كار رود.
جمعى از مفسران در اينجا تفسير ديگرى ذكر كرده اند و گفته اند منظور
ايـن است كه شما با اتكاء بر قدرت به سراغ ما مى آمديد زيرا معمولا سمت راست قويتر اسـت ، بـه هـمـيـن دليل غالب مردم كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند لذا اين تعبير كنايه از قدرت شده است .
تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به دو تفسير بالا باز مى گردد ولى بدون شك تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
بـه هـر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ مى گويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد! (قالوا بل لم تكونوا مؤ منين ).
اگـر مـزاج شـمـا آمـاده انـحـراف نبود، اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد، كجا به سـراغ مـا مـى آمـديـد؟ چـرا بـه دعـوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد؟ و همينكه ما يك اشارت كرديم با سر دويديد؟ پس معلوم مى شود عيب در خود شما است ، برويد و خودتان را ملامت كنيد و هر چه لعن و نفرين داريد بر خود بفرستيد!
دليل ما روشن است ما هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتيم و زور و اجبارى در كار نبود! (و ما كان لنا عليكم من سلطان )
بـلكـه خـود شـمـا قـومـى طـغـيـانـگـر و مـتـجـاوز بوديد و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختيتان شد (بل كنتم قوما طاغين ).
و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسـان بـبـيـنـد رهـبـر و پـيـشـواى او كـه يـك عـمـر دل بـه او بـسـته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده سپس اينگونه از او بيزارى مى جويد و تمام گناه را به گردن او مى اندازد و خويش را به كلى تبرئه مى كند؟!
حقيقت اين است كه هر كدام از اين دو گروه از جهتى راست مى گويند، نه اينها بى گناهند و نه آنها، از آنها اغواگرى و شيطنت بود و از اينها اغواپذيرى و تسليم !
لذا ايـن گـفـتـگـوهـا بـه جائى نمى رسد، و سرانجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيت اعـتـراف مى كنند و مى گويند: به همين دليل فرمان پروردگار ما بر همه ما تثبيت شده و حـكـم عـذاب دربـاره هـمـه صـادر گـرديـده ، و هـمـگـى از عـذاب او خواهيم چشيد (فحق علينا قول ربنا انا لذائقون ).
شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است ، و ما هم گمراه و گمراه كننده .
ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم (فاغويناكم انا كنا غاوين ).
بنابراين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم ؟
نكته ها:
1 - از ولايت على (عليه السلام ) نيز سؤ ال مى شود
بـه طـورى كـه قـبـلا هـم اشـاره كـرديـم روايـات مـتـعـددى در مـنـابـع شـيـعـه و اهـل سنت در تفسير آيه و قفوهم انهم مسئولون وارد شده كه نشان مى دهد از جمله مسائلى كه آن روز از مجرمان مى شود ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) است .
شـيـخ طـوسى در امالى از انس بن مالك از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل مـى كند: اذا كان يوم القيامه و نصب الصراط على جهنم لم يجز عليه الا من معه جـواز فيه ولاية على بن ابيطالب ، و ذلك قوله تعالى : و قفوهم انهم مسئولون يعنى عن ولايـة على بن ابيطالب (عليه السلام ): هنگامى كه روز قيامت مى شود و صراط بر روى جهنم نصب مى گردد هيچكس نمى تواند از روى آن
عـبـور كـنـد مـگـر ايـنـكـه جوازى در دست داشته باشد كه در آن ولايت على (عليه السلام ) باشد و اين همان است كه خداوند مى گويد: و قفوهم انهم مسئولون .
در بـسـيـارى از كـتـب اهـل سـنـت نـيـز تـفـسـيـر ايـن آيـه بـه سـؤ ال شـدن از ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام )، از ابن عباس و ابو سعيد خدرى ، از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده اسـت ، از جـمـله كـسـانـى كـه ايـن حـديـث را نقل كرده اند اين دانشمندان هستند:
ابن حجر هيثمى در صواعق المحرقه (صفحه 147).
عبد الرزاق حنبلى (طبق نقل كشف الغمه صفحه 92).
علامه سبط ابن جوزى در تذكره (صفحه 21).
آلوسى در روح المعانى ذيل آيه مورد بحث .
ابو نعيم اصفهانى (طبق نقل كفاية الخصال صفحه 360).
و گروهى ديگر.
البته همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات مفهوم گسترده آيات را محدود نمى سـازد، بـلكـه در حقيقت مصداقهاى روشن آيات را منعكس مى كند، بنابراين هيچ مانعى ندارد كـه سـؤ ال از هـمه عقائد شود، ولى از آنجا كه مساءله ولايت موقعيت خاصى در بحث عقائد دارد بالخصوص روى آن تكيه شده است .
اين نكته نيز شايان توجه است كه ولايت به معنى يك دوستى ساده و يا اعتقاد خشك نيست ، بـلكـه هـدف قـبـول رهـبـرى عـلى (عـليـه السـلام ) در مسائل اعتقادى و عملى و اخلاقى و اجتماعى بعد از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، مسائلى كه نمونه هائى از آن در خطبه هاى غراى نهج البلاغه و كلمات منقول از آن حضرت (عليه السلام ) منعكس است ،
مـسـائلى كه ايمان به آن و هماهنگ ساختن اعمال با آنها وسيله مؤ ثرى براى خروج از صف دوزخيان و قرار گرفتن در صراط مستقيم پروردگار است .
2 - پـيـشـوايـان و پـيـروان گمراه ! در آيات فوق و آيات ديگر قرآن مجيد اشاراتى پر معنى به مخاصمه رهبران و پيروان گمراه در روز قيامت يا در جهنم آمده است .
ايـن هـشـدارى اسـت آموزنده به همه كسانى كه عقل و دين خود را در اختيار رهبران گمراه مى گذارند.
در آن روز گر چه هر كدام سعى مى كنند از ديگرى برائت جويند، و حتى گناه خود را به گردن او بيندازند، ولى با اين حال هيچ كدام قادر به اثبات بى گناهى خويش نيستند.
در آيـات بـالا ديـديـم كـه پـيـشـوايـان اغـواگـر بـه تـابـعـين خود صريحا مى گويند: عـامـل نـفـوذ مـا در شـمـا هـمـان روح طـغـيـانـگـرى شـمـا بـود بل كنتم قوما غاوين .
اين طغيانگرى زمينه هاى تاثر پذيرى شما را در برابر اغواگرى ما فراهم ساخت ، و ما تـوانـسـتـيـم انـحـرافـاتـى را كـه داشـتـيـم از ايـن طـريـق بـه شـمـا منتقل كنيم فاغويناكم انا كنا غاوين .
توجه به معنى دقيق اغوا كه از ماده غى است مطلب را روشنتر مى سازد زيرا غى به گفته راغـب در مـفردات به معنى جهلى است كه از اعتقاد فاسد سرچشمه مى گيرد، اين پيشوايان گـمـراه از حـقـايـق هـسـتـى و زنـدگـى بـيـخـبـر مـانـدنـد، و ايـن جـهـل و اعـتـقـاد فـاسـد را بـه پـيـروان خـود كـه روح طـغـيان در برابر فرمان خدا داشتند منتقل نمودند.
و به همين دليل در آنجا اعتراف مى كنند كه هم خودشان مستحق عذابند و هم پيروانشان فحق علينا قول ربنا انا لذائقون مخصوصا تكيه روى كلمه
رب پر معنى است يعنى كار انسان بجائى مى رسد كه خداوندى كه مالك و مربى او است و جـز خـيـر و سـعـادت او را نـمـى خـواهد او را مشمول مجازات دردناك خويش قرار مى دهد، و البته اين نيز از شؤ ن ربوبيت او است .
به هر حال آن روز به راستى يوم الحسرة است ، روزى است كه هم پيشوايان گمراه كننده ، و هـم پيروان گمراهشان از برنامه هاى خود نادم مى شوند اما چه فايده كه راهى براى بازگشت نيست .
آيه و ترجمه


فإ نهم يومئذ فى العذاب مشتركون (33)
إ نا كذلك نفعل بالمجرمين (34)
إ نهم كانوا إ ذا قيل لهم لا إ له إ لا الله يستكبرون (35)
و يقولون ائنا لتاركوا ءالهتنا لشاعر مجنون (36)
بل جاء بالحق و صدق المرسلين (37)
إ نكم لذائقوا العذاب الا ليم (38)
و ما تجزون إ لا ما كنتم تعملون (39)
إ لا عباد الله المخلصين (40)




ترجمه :

33 - همه آنها (پيشوايان و پيروان گمراه ) در آن روز در عذاب الهى مشتركند.
34 - (آرى ) ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم .
35 - چرا كه وقتى به آنها لا اله الا الله گفته مى شد استكبار مى كردند.
36 - و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟!
37 - چنين نيست ، او حق آورده ، و پيامبران پيشين را تصديق كرده است .
38 - اما شما (مستكبران كوردل ) به طور مسلم عذاب دردناك (الهى ) را خواهيد چشيد.
39 - و جز به اعمالى كه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد.
40 - جز بندگان مخلص پروردگار (كه از همه اين مجازاتها بركنارند).
تفسير:
سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان
بـه دنـبـال بـيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آيات گـذشـتـه آمـد، در آيـات مـورد بـحـث سـرنـوشـت هـر دو گـروه را يـكـجـا بـيـان كـرده ، و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: هـمه آنها در آن روز، تابع و متبوع ، پيرو و پيشوا، در عذاب الهى مشتركند (فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ).
البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهى نيست ، چرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.
ايـن آيـه در حـقـيـقـت شـبيه آيه 48 سوره غافر است كه مستكبران خودخواه به مستضعفين در عـقـائد بـعـد از مـحـاجـه و مـخـاصـمـه مـى گـويـند: ما همگى در دوزخيم چرا كه خداوند ميان بـنـدگـانـش حـكـمـى عـادلانـه كـرده اسـت : قـال الذيـن اسـتـكـبـروا انـا كـل فيها ان الله قد حكم بين العباد و اين منافاتى با آيه 13 سوره عنكبوت ندارد كه مى فرمايد: و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم : آنها در قيامت هم بارهاى سنگين خود را بر دوش مـى كشند و هم بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خويش كه بر اثر اغوا و اضـلال ديـگـران و تـشـويـق بـه گـنـاه و بـدعـت گـذاردن حاصل شده است .
سـپـس بـراى تـاءكيد بيشتر مى افزايد: ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم (انا كذلك نفعل بالمجرمين ).
اين سنت هميشگى ما است ، سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است .
و بـعـد بـه بـيـان ريـشـه اصـلى بدبختى آنها پرداخته مى گويد: آنها چنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لا اله الا الله به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند (انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون ).
آرى ريـشـه تـمـام انـحرافات آنها تكبر و خود برتربينى ، و زير بار حق نرفتن و بر سـر سـنـتـهـاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن ، و به همه چيز غير از آن با ديده تحقير نگريستن بود.
نقطه مقابل روح استكبار همان خضوع و تسليم در برابر حق است كه اسلام واقعى همين است و بس ، آن استكبار مايه تيره روزى است ، و اين خضوع و تسليم خمير مايه سعادت .
جـالب ايـنـكـه در بـعـضى از آيات قرآن عذاب الهى مستقيما در ارتباط با استكبار معرفى شـده ، چنانكه در آيه 20 سوره اعراف مى خوانيم : فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تـسـتكبرون فى الارض بغير الحق : امروز عذاب خوار كننده جزاى شما است به خاطر آنكه در زمين به ناحق استكبار مى كرديد.
ولى آنـهـا بـراى ايـن گـنـاه بـزرگ خـود عذرى بدتر از گناه مى آوردند، و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟! (و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ).
شـاعـرش مـى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى بـرد كـه گـوئى موزون ترين اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود
نـمـى گـرفـت ، و در برابر عقايد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است ، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!
سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مى افزايد: چنين نيست ، او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديق كرده است (بل جاء بالحق و صدق المرسلين ).
مـحـتـواى سـخـنـان او از يـكـسـو، و هـمـاهـنـگـى آن بـا دعـوت انـبـيـاء از سـوى ديـگـر دليل صدق گفتار او است .
امـا شـمـا اى مـستكبران كوردل و گمراهان بدزبان بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد (انكم لذائقوا العذاب الاليم ).
ولى گمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مى خواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چنين نيست شما جز به اعمالتان جزا داده نمى شويد (و ما تجزون الا ما كنتم تعملون ).
در حقيقت همان اعمال شما است كه در برابر شما مجسم مى شود و با شما مى ماند و شما را شـكنجه و آزار مى دهد، كيفر شما همان عمل خودتان است ، همان استكبار و كفر و بى ايمانى ، هـمـان تـهـمـت شـعـر و جنون به آيات الهى و پيامبرش بستن ، همان ظلم و بيدادگريها و زشتكاريها.
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثناء كرده ، مى گويد: جز بندگان مخلص ‍ پروردگار كه
از همه اين كيفرها بدور و بركنارند (الا عباد الله المخلصين ).
واژه عـبـاد الله بـه تـنـهائى براى بيان ارتباط اين گروه به خداوند كافى است ، ولى هـنـگـامـى كه مخلصين در كنار آن قرار مى گيرد عمق و جان ديگرى به آن مى بخشد، آن هم مـخـلص بـصـورت صـيـغـه اسـم مفعول كسى كه خدا او را خالص كرده است ، خالص از هر گونه شرك و ريا، و از هر گونه وسوسه هاى شيطانى و شوائب هواى نفس .
آرى تـنـهـا ايـن گـروهـنـد كـه بـه اعـمـالشـان جـزا داده نـمـى شـونـد، بـلكـه خـدا بـا فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بيحساب پاداش ‍ مى گيرند.
نكته :
پاداش مخلصين
دقـت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص (به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفته كـه انـسـان در مـراحـل خـودسـازى اسـت ، و هـنـوز بـه تـكـامل لازم نرسيده است ولى مخلص (به فتح لام ) به مرحله اى گفته مى شود كه انسان بـعـد از مـدتـى جـهـاد بـا نـفـس و طـى مـراحل معرفت و ايمان به مقامى مى رسد كه از نفوذ وسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن مـصـونـيـت پـيـدا مـى كـنـد، چـنـانـكـه قـرآن از قـول ابـليـس نـقـل مـى كـنـد: فـبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد! (سوره ص آيه 83).
ايـن جـمـله كـه مـكـرر در آيـات قـرآن آمده عظمت مقام مخلصين را روشن مى سازد اين مقام ، مقام يوسفهاى صديق بعد از عبور از آن ميدان آزمايش بزرگ است ، كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين : ما اين
چـنـيـن بـرهان خويش را به يوسف نشان داديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم ، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود (سوره يوسف آيه 24)
ايـن مـقـام كـسـانـى اسـت كـه در جـهـاد اكـبـر پيروز مى شوند و دست لطف پروردگار تمام نـاخـالصـيـها را از وجودشان بر مى چيند، و در كوره حوادث آنچنان ذوب مى شوند كه جز طلاى معرفت خالص در آنها چيزى نمى ماند.
و ايـنـجـا اسـت كـه پـاداش آنـهـا بـه مـعـيـار عمل داده نمى شود، بلكه پاداششان به معيار فضل و رحمت خدا است .
علامه طباطبائى در اينجا سخنى دارد كه فشرده اش اين است :
خـداوند در آيه مورد بحث مى گويد: همه مردم پاداش اعمالشان را مى گيرند جز بندگان مخلص خدا.
چـرا كـه آنـهـا بـه حـكم مقام عبوديت خود را مالك هيچ چيز نمى دانند، جز آنچه خدا مى خواهد اراده نمى كنند، و جز آنچه او مى طلبد انجام نمى دهند.
و بـه حـكـم مـخلص بودن ، خدا آنان را براى خويش برگزيده ، و تعلق خاطرى به غير ذات پاك او ندارند.
نـه زرق و بـرق دنـيـا و نـه نـعـمـتـهـاى عـقـبـى ، و در دل آنها چيزى جز الله نيست !.
روشن است كسى كه داراى اين ويژگى است لذت و نعمت و موهبت و روزيش چيزى است غير از آنـچه ديگران دارند، چنانكه در آيات بعد مى آيد اولئك لهم رزق معلوم : آنها روزى خاص و ويـژه اى دارنـد كـه از ديـگـران جـدا اسـت . درسـت است كه آنها همچون ساير بهشتيان در بـهـشـت زندگى دارند اما بهره آنها شباهتى به بهره هاى ديگران ندارد (آنها از جلوه هاى ذات پـاك خـدا از لذات باطنى او بهره مى برند و قلبشان از پيمانه شوق او لبريز، و غرق عشق و وصال او هستند).
آيه و ترجمه


أ ولئك لهم رزق معلوم (41)
فواكه و هم مكرمون (42)
فى جنات النعيم (43)
على سرر متقابلين (44)
يطاف عليهم بكأ س من معين (45)
بيضاء لذة للشاربين (46)
لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون (47)
و عندهم قصرت الطرف عين (48)
كأ نهن بيض مكنون (49)




ترجمه :

41 - براى آنها (بندگان مخلص ) روزى معين و ويژه اى است .
42 - ميوه هاى گوناگون پر ارزش ، و آنها مورد احترامند.
43 - در باغهاى پرنعمت بهشت .
44 - بر تختها روبروى يكديگر تكيه زده اند.
45 - گرداگرد آنها قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند
46 - شرابى كه سفيد و درخشنده و لذتبخش براى نوشندگان است .
47 - شرابى كه نه در آن مايه فساد عقل است نه موجب مستى مى گردد.
48 - و نـزد آنـهـا همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند و چشمانى درشت (و زيبا) دارند.
49 - گـوئى (از لطـافـت و سـفـيـدى ) هـمـچـون تـخـم مـرغـهـايـى هـسـتـنـد كـه (در زيـر بال و پر مرغ ) پنهان مانده (و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است ).
تفسير:
گوشه اى از نعمتهاى بهشتى
در آخـرين آيه بحث گذشته سخن از عباد الله مخلصين به ميان آمد، آيات مورد بحث مواهب و نـعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد، بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد:
نخست مى گويد: براى آنها روزى معلوم و معينى است (اولئك لهم رزق معلوم ).
آيـا اين خلاصه همان نعمتهائى است كه در آيات بعد تشريح شده و بيانگر نعمتهاى آنها است كه در اينجا به صورت سربسته بيان گشته است ؟
يـا اشـاره بـه نـعـمـتـهـاى نـاشـنـاخـتـه مـعـنـوى و غـيـر قابل توصيفى است كه در صدر نعمتهاى بهشتى قرار گرفته ؟
جـمـعـى از مفسران آن را به صورت اول تفسير كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را به صورت دوم .
تـنـاسب بحث و جامعيت نعمتها با معنى دوم سازگارتر است ، و به اين ترتيب نخستين نعمت از نعمتهاى هفتگانه كه در آيات مورد بحث آمده مواهب معنوى و لذات
روحـانـى و درك جـلوه هـاى ذات پـاك حـق ، و سـرمـسـت شدن از باده طهور عشق او است ، همان لذتى كه تا كس نبيند نمى داند.
و اينكه مواهب مادى بهشت در آيات قرآن به تفصيل آمده ، اما مواهب معنوى و لذات روحانى به صـورت سـربـسـتـه بـيـان شـده بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كـه اولى قابل توصيف است و دومى غير قابل توصيف !.
در مـعنى رزق معلوم سخنان فراوان ديگرى نيز گفته شده ، آيا وقتش معلوم است ؟ يا بقاء و دوامـش ؟ و يـا سـائر مـشـخـصـات آن ؟ امـا بـنـابر آنچه در بالا گفتيم كلمه معلوم تعبير سربسته اى است براى اين مواهب توصيف ناشدنى .
سـپـس بـه بـيان نعمتهاى ديگر پرداخته ، و قبل از هر چيز از نعمتهاى بهشتى نام مى برد آنـهـم نـعمتهائى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود، مى گويد: براى آنها ميوه هاى رنگارنگ است (فواكه ).
و آنها گرامى و مكرمند (و هم مكرمون ).
نـه هـمـچـون حـيـوانـاتـى كـه آذوقه در مقابل آنها مى ريزند بلكه به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود.
از نـعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مـى آيـد، مـى فـرمـايـد: جـايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است (فى جنات النعيم ).
هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها حاضر است .
و از آنـجـا كـه يـكـى از بـزرگـتـرين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و باصفا است ، در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده
مـى گويد: بهشتيان بر تختها روبروى يكديگر نشسته اند و چشم در چشم هم دارند (على سرر متقابلين ).
از هـر درى سـخـن مـى گـويـنـد، گـاه از گـذشته خويش در دنيا، و زمانى از نعمتهاى عظيم پـروردگـار در آخـرت گـاه از صـفـات جمال و جلال خدا سخن مى گويند، و گاه از مقامات اوليـاء و كـرامـات آنـها، و از مسائل ديگرى كه آگاهى بر آنها براى ما زندانيان اين دنيا قابل درك نيست !
سـرر جمع سرير به تختهائى گفته مى شود كه در مجلس سرور و انس بر آن قرار مى گـيـرنـد، هـر چـنـد گـاهـى بـه معنى وسيعترى نيز اطلاق شده است ، تا آنجا كه گاه به تـابـوت ميت نيز سرير گفته مى شود، شايد به اين اميد كه مركب سرورى براى او به سوى آمرزش ‍ الهى و بهشت جاودانش باشد.
در پـنـجـمـيـن مـرحـله از بيان مواهب بهشتيان سخن از نوشابه و شراب طهور آنها است ، مى فـرمـايـد: قـدحهاى لبريز از شراب طهور گرداگرد آنها در حركت است و هر لحظه اراده كـنـنـد از پيمانه آن سيراب مى شوند و در عالمى از نشاط و معنويت فرو مى روند (يطاف عليهم بكاس من معين ).
ايـن ظـرفـهـا در گـوشـه اى قـرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند، بلكه به مقتضاى تعبير يطاف عليهم گرد آنها مى گردانند!
كـاس (بـر وزن رأ س ) نزد اهل لغت به ظرفى گفته مى شود كه پر و لبريز باشد، و اگـر خـالى باشد معمولا به آن قدح مى گويند. راغب در مفردات مى گويد: الكاس الاناء بما فيه من الشراب : كاس به معنى ظرفى است كه پر از نوشيدنى باشد.
معين از ماده معن (بر وزن صحن ) به معنى جارى است ، اشاره به اينكه در آنجا چشمه هائى از شـراب طـهـور در جريان است كه هر لحظه پيمانه ها را از آن پر مى كنند و گرداگرد بهشتيان مى گردانند، چنان نيست كه اين شراب
طـهـور پـايـان گـيـرد و يـا براى تهيه آن نياز به زحمت و درد و رنجى باشد يا كهنه و خراب و فاسد شود.
سـپـس بـه تـوصـيـفى از ظروف آن شراب طهور پرداخته مى گويد: آنها سفيد و درخشنده است و لذتبخش براى نوشندگان (بيضاء لذة للشاربين ).
بـعـضـى از مـفـسـران بـيـضاء را صفت ظروف اين شراب گرفته اند و بعضى توصيفى بـراى خـود شـراب طهور يعنى اين شراب همچون شرابهاى خوشرنگ دنيا نيست ، شرابى است پاك ، خالى از رنگهاى شيطانى ، سفيد و شفاف .
البته معنى دوم با جمله لذة للشاربين مناسبتر است !
از آنـجـا كـه نـام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در آيه بعد با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مـى شـويـد و مـى گـويـد: آن خـمـر شـراب طـهـور نـه مـايـه فـسـاد عقل است ، و نه موجب مستى مى شود (لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ).
و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست .
غول (بر وزن قول ) در اصل به معنى فسادى است كه به طور پنهانى در چيزى نفوذ مى كند و اينكه به قتلهاى مخفى و ترور در ادبيات عرب غيلة گفته مى شود از همين نظر است .
يـنـزفـون در اصل از ماده نزف (بر وزن حذف ) به معنى از بين بردن چيزى به صورت تـدريـجـى است . اين واژه هنگامى كه در مورد آب چاه به كار رود مفهومش اين است كه آب را تـدريـجا از چاه بكشند تا پايان يابد. در مورد خونريزى تدريجى كه منتهى به ريختن تمام خون بدن شود نيز تعبير نزف الدم به كار مى رود.
در هـر حـال مـنـظـور از آن در آيـه مـورد بـحـث از بـيـن رفـتـن تـدريـجـى عـقـل و رسـيـدن بـه حـد سـكـرات كـه در مـورد شراب طهور بهشت مطلقا وجود ندارد، نه از عقل مى كاهد و نه فساد توليد مى كند.
اين دو تعبير به طور ضمنى بيان بسيار ظريف و دقيقى است در مورد شرابهاى دنيا و مواد الكلى كه به صورت تدريجى و مخفيانه در وجود انسان نفوذ مى كند و فساد و تباهى مى آفـريـنـد، نـه تـنـها عقل و سلسله اعصاب را به ويرانى مى كشد، كه در تمام دستگاههاى بـدن انـسـان از قـلب گـرفته تا عروق ، و از معده تا كليه ها و كبد، تاءثير مخرب غير قابل انكارى دارد، گوئى انسان را ترور مى كند و نابود مى سازد.
و نيز عقل و هوش انسان را همانند آب چاه تدريجا مى كشد تا آن را خشك و خالى مى كند!
ولى شراب طهور الهى در قيامت از همه اين صفات خالى است .
و سـرانـجـام در شـشـمـين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده ، مى گويد: نزد آنها هـمـسـرانـى اسـت كـه جـز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند (و عندهم قاصرات الطرف عين ).
طرف در اصل به معنى پلك چشمها است و از آنجا كه به هنگام نگاه
كـردن پلكها به حركت در مى آيند اين كلمه كنايه از نگاه كردن است بنابراين تعبير به قـاصـرات الطـرف بـه مـعنى زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند و در تفسير آن احتمالات متعددى داده شده كه در عين حال قابل جمع است .
نخست اينكه : آنها تنها به همسران خود نگاه مى كنند، چشم خود را از همه چيز برگرفته ، و به آنان مى نگرند.
ديـگـر ايـنكه : اين تعبير كنايه از اين است كه آنها فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، و جز مهر آنها مهر ديگرى را در دل ندارند كه اين خود يكى از بزرگترين امتيازات يك همسر است كه جز به همسرش نينديشد و جز به او عشق نورزد.
تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه آنها چشمانى خمار دارند، همان حالت مخصوصى كه در بسيارى از اشعار شعرا به عنوان يك توصيف زيبا از چشم مطرح است
البته معنى اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان معانى نيز بى مانع است .
كلمه عين (بر وزن مين ) جمع عيناء به معنى زن درشت چشم است .
بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحث توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پـاكـى و قـداسـت آنها را با اين عبارت بيان مى كند: بدن آنها از شدت پاكى و ظرافت و سـفـيـدى و صـفا همچون تخم مرغهائى است كه نه دست انسان آن را لمس كرده و نه گرد و غـبـارى بر آن نشسته ، بلكه در زير بال و پر مرغ پنهان و پوشيده مانده است ! (كانهن بيض مكنون ).
بيض جمع بيضه به معنى تخم مرغ است (هر نوع مرغ )، و مكنون
از ماده كن (بر وزن جن ) به معنى پوشيده و مستور است .
ايـن تـشبيه قرآن هنگامى به درستى روشن مى شود كه انسان در آن لحظاتى كه تخم از مـرغ جـدا مـى شـود، و هـنـوز دسـت انـسـانـى بـه آن نـرسـيـده ، و زيـر بال و پر مرغ قرار دارد آن را از نزديك بنگرد، كه شفافيت و صفاى عجيبى دارد.
بـعـضـى از مـفـسـران مـكـنون را به معنى محتواى تخم مرغ گرفته اند كه در زير پوست پـنـهـان اسـت ، و در واقـع تـشـبـيه مزبور اشاره به موقعى است كه تخم مرغ را پخته و پـوسـت آن را يـكـجـا جـدا كـنـند كه در آن حالت علاوه بر سفيدى و درخشندگى ، لطافت و نرمى خاصى دارد، به هر حال تعبيرات قرآن در بيان حقائق به قدرى عميق و پر محتواى است كه با يك تعبير كوتاه و لطيف مطالب زيادى را با لطافت خاصى منعكس مى كند.
نكته :
نظرى بر مجموع آيات گذشته
مواهب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و مـعـنوى است ، و همانگونه كه گفتيم نخستين موهبت كه از جمله سربسته اولئك رزق معلوم اسـتـفـاده مـى شـود مـربـوط بـه مـواهـب مـعـنـوى و روحـانـى اسـت كـه بـا هـيـچ زبـانـى قابل شرح نمى باشد.
و اما شش قسمت ديگر كه ميوه هاى بهشتى ، و مشروب طهور و همسران خوب ، و احترام كافى ، و مسكن پاك ، و همنشينان شايسته و لايق است ابعاد مختلفى از نعمتهاى بهشتى را بازگو مى كند كه غالبا آميخته اى است از مواهب مادى و معنوى .
ولى ايـنـهـا همه سخنانى است كه با زبان ما مطرح شده و هرگز نمى تواند تمام جوانب نعمتهاى بهشتى را منعكس سازد.
اصولا همانگونه كه گفتيم زبان و گوش و درك و ديد ديگرى لازم است ،
و الفـاظ و جـمـله بـنـديـهـا و سـخـنان ديگرى تا بتواند شرح اين ماجرا را بگويد و به تـعـبـيـر ديـگـر حـقـيـقـت نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى آن گـونـه كـه هـسـت از اهل دنيا مكتوم خواهد بود، جز اينكه بروند و ببينند و دريابند!
بـه هـر حـال بـنـدگـان مـخـلص و آنـهـا كـه بـه مـرحـله كـمال علم و ايمان رسيده اند آن قدر در پيشگاه خدا عزيزند كه الطاف بيكران الهى در حق آنها به وصف نمى گنجد و هر چه فكر كنيم از آن برتر و بالاتر است .
آيه و ترجمه


فأ قبل بعضهم على بعض يتساءلون (50)
قال قائل منهم إ نى كان لى قرين (51)
يقول ءانك لمن المصدقين (52)
ءاذا متنا و كنا ترابا و عظما ءانا لمدينون (53)
قـال هل أ نتم مطلعون (54)
فاطلع فراه فى سواء الجحيم (55)
قال تالله إ ن كدت لتردين (56)
و لولا نعمة ربى لكنت من المحضرين (57)
افما نحن بميتين (58)
إ لا موتتنا الا ولى و ما نحن بمعذبين (59)
إ ن هذا لهو الفوز العظيم (60)
لمثل هذا فليعمل العاملو (61)




ترجمه :

50 - (در حـالى كـه آنـهـا غـرق گـفـتـگـو هستند) و بعضى رو به بعضى ديگر كرده سؤ ال مى كنند ...
51 - يكى از آنها مى گويد: من همنشينى داشتم .
52 - كه پيوسته مى گفت : آيا (به راستى ) تو اين سخن را باور كرده اى ؟...
53 - كـه وقـتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مى شويم ، و جزا داده خواهيم شد؟!
54 - (سپس ) مى گويد: آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟
55 - اينجاست كه به جستجو بر مى خيزد و نگاهى مى كند ناگهان او را در وسط جهنم مى بيند!
56 - مى گويد: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز به هلاكت بكشانى !
57 - و هر گاه نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان در دوزخ بودم !
58 - (اى دوستان ) آيا ما هرگز نمى ميريم ؟ (و در بهشت جاودانه خواهيم بود).
59 - و جـز هـمان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد و ما هرگز مجازات نخواهيم شد؟ (چه نعمتى براى خداى من !).
60 - راستى اين پيروزى بزرگى است .
61 - آرى براى مثل اين پاداش تلاشگران بايد بكوشند.
تفسير:
جستجو از دوست جهنمى !
بـنـدگـان مـخـلص پـروردگـار كـه طـبـق آيـات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادى بهشتند، انواع ميوه هاى بهشتى در يك سو و حوريان بهشتى در سوى ديگر، جامهاى شراب طهور گرداگرد آنها در حركت ، و بر تختهاى بهشتى تكيه داده و با دوستان با صفا به راز و نياز مشغولند ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشته
خـود و دوسـتـان دنـيـا مى افتد، همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است ، مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد.
آرى در حـالى كـه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند و بعضى رو به بـعـضـى ديـگـر كـرده سـؤ ال مـى كـنـنـد و جـواب مـى شـنـونـد (فاقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
نـاگـهان يكى از آنها خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و مى گـويـد: مـن دوسـت و هـمـنـشـيـنـى در دنـيـا داشـتـم ! (قـال قائل منهم انى كان لى قرين ).
مـع الاسـف او بـه انـحـراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرار گرفت ، او پيوسته بـه مـن مـى گـفـت : آيـا بـه راسـتـى تـو ايـن سخن را باور كرده اى و تصديق مى كنى ؟! (يقول ءانك لمن المصدقين ).
كه وقتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مى شويم و به پاى حساب و كـتـاب مـى آئيـم و در برابر اعمالمان مجازات و كيفر خواهيم شد من كه اين سخنان را باور ندارم ! (ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون ).
اى دوستان ! كاش مى دانستم الان او كجاست ؟ و در چه شرائطى است ؟، آه جاى او در ميان ما خالى است !
سـپـس مـى افزايد: اى دوستان ! آيا شما مى توانيد نظرى بيفكنيد و از او خبرى بگيريد؟ (قال هل انتم مطلعون ).
ايـنـجـا اسـت كه او نيز به جستجو برمى خيزد و نگاهى به سوى دوزخ مى افكند ناگهان دوست خود را در وسط جهنم مى بيند! (فاطلع فرآه فى سواء الجحيم )
او را مخاطب ساخته صدا مى زند: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز سقوط دهى و به هلاكت بكشانى ! (قال تالله ان كدت لتردين ).
چـيـزى نمانده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد، و مرا به همان خط انـحـرافى كه در آن بودى وارد كنى اگر لطف الهى يار من نشده بود و نعمت پروردگارم بـه كـمـكـم نـمى شتافت من نيز امروز با تو در آتش دوزخ احضار مى شدم ! (و لو لا نعمة ربى لكنت من المحضرين ).
اين توفيق الهى بود كه رفيق راه من شد، و اين دست لطف هدايتش بود كه مرا نوازش داد و رهبرى كرد.
در اينجا به دوست جهنميش رو مى كند و اين سخن را به عنوان سرزنش به ياد او مى آورد و مى گويد: آيا تو نبودى كه در دنيا مى گفتى ما هرگز نمى ميريم ؟ (ا فما نحن بميتين ).
جز همان يك مرگ اول در دنيا و بعد از آن نه حيات مجددى است و نه ما هرگز مجازات خواهيم شد! (الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين )
اكنون بنگر و ببين چه اشتباه بزرگى كردى ؟ بعد از مرگ چنين حياتى بود و چنين ثواب و جـزاء و كـيـفـرى ، اكـنون همه حقائق بر تو آشكار شده ولى چه سود كه راه بازگشتى وجود ندارد!
طبق اين تفسير دو آيه اخير از گفتار اين فرد بهشتى با رفيق دوزخيش مى باشد كه گفته هاى او را در زمينه انكار معاد به خاطرش ‍ مى آورد.
ولى جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير اين دو آيه داده اند و آن اينكه گفتگوى فرد بـهـشـتـى بـا رفـيـق دوزخـى پـايان يافته ، و دوستان بهشتى بار ديگر با هم سخن مى گويند: يكى از آنها از فرط خوشحالى صدا مى زند: آيا به راستى ديگر ما نمى ميريم و در ايـنـجـا حـيات جاودان داريم ؟ آيا جز مرگ اول مرگ ديگرى در كار نخواهد بود؟ و اين لطف الهى بر ما جاودان مى ماند و هرگز عذاب نخواهيم شد؟
البـتـه ايـن سـخـنـان از روى شـك و تـرديـد نـيـسـت ، از فـرط وجـد و سـرور اسـت ، درست مـثـل ايـنـكـه گـاهـى انـسـان بـعـد از مـدتـى آرزو و انـتـظـار بـه مـنـزل وسـيـع و مـرفـهـى دسـت مـى يـابـد، بـا تـعـجـب مـى گـويـد: آيـا ايـن مال من است ؟ اى خداى من ! چه نعمتى ! آيا از من گرفته نخواهد شد؟
بـه هـر حـال ايـن گفتگو را با يك جمله پر معنى و بسيار احساس انگيز و مؤ كد به انواع تاكيدات پايان داده ، و مى گويد: راستى اين رستگارى و پيروزى بزرگى است (ان هذا لهو الفوز العظيم ).
چه پيروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات
ابـدى و مـشـمـول انـواع الطاف الهى باشد؟ از اين برتر و بالاتر چه چيزى تصور مى شود؟
و سرانجام خداوند بزرگ با يك جمله كوتاه و بيدار كننده و پر معنى به اين بحث خاتمه داده ، مـى فـرمـايـد: بـراى مـثل اين مردم عمل كنند و به خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند (لمثل هذا فليعمل العاملون ).
ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احتمال داده اند كه آيه اخير نيز از گفته هاى بهشتيان باشد بـسـيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه در آن روز ديگر عملى در كار نيست ، و به تعبير ديگر در آن روز برنامه عمل وجود ندارد كه با اين عبارت بخواهند افراد را به آن تشويق كـنـنـد، در حالى كه ظاهر آيه نشان مى دهد هدف اين است كه از تمام آيات گذشته با ذكر ايـن جـمـله نـتـيـجـه گـيـرى گـردد و مـردم بـه سـوى ايـمـان و عـمـل سـوق داده شـونـد، لذا مـنـاسـب ايـن اسـت كه اين سخن خداوند در پايان اين بحث بوده باشد.
نكته ها:
1 - ارتباط بهشتيان با دوزخيان
از آيات فوق برمى آيد كه گاه نوعى ارتباط ميان بهشتيان و دوزخيان برقرار مى شود، گـوئى بـهـشـتـيـان كـه در بـالا قـرار دارند به دوزخيان كه در پائين هستند مى نگرند و وضـع حـال آنـهـا را مـى بينند (اين معنى از تعبير فاطلع كه به معنى اشراف از بالا است استفاده مى شود).
البته اين دليل بر آن نيست كه فاصله بهشت و دوزخ كم است ، بلكه در آن شرائط قدرت ديـد فـوق العـاده اى بـه آنـهـا داده مى شود كه مساءله فاصله و مكان در برابر آن مطرح نيست .
در بـعـضـى از كلمات مفسران آمده است كه در بهشت روزنه اى وجود دارد كه از آن مى توان جهنم را ديد!
از آيـات سـوره اعـراف نـيـز بـه خـوبـى ايـن ارتباط روشن مى شود، آنجا كه مى گويد: بـهـشـتـيان دوزخيان را بانگ مى زنند و مى گويند ما آنچه را پروردگارمان وعده داده بود حقا يافتيم ، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان وعده داده بود به حق يافتيد؟ مى گويند آرى ! و در ايـن هـنـگـام كـسى در ميان آنها بانگ برمى آورد كه لعنت خدا بر ستمگران باد! فـنـادى اصـحـاب الجـنـة اصـحـاب النـار ان قـد وجـدنـا مـا وعـدنـا ربـنـا حـقـا فـهـل وجـدتـم مـا وعـد ربـكـم حـقـا قالوا نعم فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين (اعراف 44).
از آيـه 46 هـمـان سـوره اعـراف نـيـز اسـتـفـاده مـى شـود كـه در مـيـان اهل بهشت و دوزخ حجابى برقرار است و بينهما حجاب .
تعبير به نادى كه معمولا در موارد سخن گفتن از دور به كار مى رود نشانه بعد مكانى يا مـقـامـى ايـن دو گـروه اسـت ، امـا بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه بارها گفته ايم شرائط و احـوال روز قـيـامـت بـا وضع اين جهان بسيار متفاوت است و ما نمى توانيم با معيارهاى اين جهان آنها را ارزيابى كنيم .
2 - اين آيات درباره چه كسى نازل شده ؟
بـعـضـى از مـفـسـران شـان نـزولهـائى بـراى آيـات فـوق نـقـل كـرده انـد كـه مـطابق آنها اين آيات اشاره به آن دو نفر مى كند كه در سوره كهف به عـنوان يك مثال مطرح شده است آنجا كه مى فرمايد: و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا ... براى آنها مثالى بيان كن : داستان آن دو مـرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم ، و در گرداگرد آن درختان نخل ، و در ميان اين دو زراعتى
پر بركت ... (آيات 32 تا 43 سوره كهف ).
در اين آيات آمده است كه يكى از آن دو نفر فردى بود بسيار خودخواه و مغرور و كم ظرفيت و منكر معاد و ديگرى مؤ من و معتقد به قيامت و سرانجام آن مرد بى ايمان مغرور در همين جهان نيز به مجازات الهى گرفتار شد و تمام اموال و ثروتش بر باد رفت .
ولى لحـن آيـات مـورد بـحـث بـا آيـات سـوره كـهـف چندان هماهنگ نيست و حكايت از دو داستان جداگانه مى كند.
بعضى ديگر از مفسران آن را ناظر به دو نفر شريك يا رفيق مى دانند كه ثروت زيادى داشـتـنـد، يـكـى انـفـاق هـاى زيادى كرد، و ديگرى كه به اين امور اعتقادى نداشت خوددارى نـمـود، بـعـد از مـدتـى انفاق كننده نيازمند شد و مورد سرزنش رفيقش قرار گرفت ، و با استهزاء به او گفت : ءانك لمن المصدقين : آيا تو در راه خدا انفاق مى كنى .
امـا ايـن شـان نـزول مـتـوقف بر اين است كه مصدقين را در آيات مورد بحث با تشديد صاد بخوانيم كه مربوط به انفاق و صدقه دادن بوده باشد.
در حـالى كـه در قـرائت مـشـهـور مـصـدقـيـن بـدون تـشـديـد صـاد اسـت بـنـابـرايـن شـان نزول مزبور با قرائت مشهور سازگار نيست .
3 - براى چنين مواهبى بايد تلاش كرد
آيـا سـزاوار اسـت انـسـان سـرمـايـه گـرانبهاى عمر و استعدادهاى خلاق خداداد را در امورى مـصـرف كـنـد كه همانند حباب بر روى آب ناپايدار است ؟ متاعى است كم ارزش و بيدوام ، متاعى است پرآفت و پر دردسر.
و يا اين نيروهاى پر ارزش را در مسيرى به كار گيرد كه نتيجه آن حيات جاويدان و مواهب بى پايان و خشنودى پروردگار است ؟
قـرآن در آيـات فـوق چـه تعبير زيبائى دارد مى گويد تلاشگران براى اين چنين هدفى بـايـد تـلاش كـنـنـد، بـراى بهشتى مملو از لذات روحانى ، و پر از نعمتهاى جسمانى كه شراب طهورش انسان را در نشئه اى ملكوتى فرو مى برد، و همنشينى دوستان با صفايش غـمـى بـر دل نـمـى گـذارد، نـه مـحـدوديـتـى در آن اسـت و نـه مـمـنـوعـيـتـى ، نـه انـدوه زوال در آن راه دارد و نه دردسر حفظ و نگهدارى .
آرى براى مثل اين بايد سعى و عمل كرد.
آيه و ترجمه


أ ذلك خير نزلا أ م شجرة الزقوم (62)
إ نا جعلناها فتنة للظالمين (63)
إ نها شجرة تخرج فى أ صل الجحيم (64)
طلعها كأ نه رؤ س الشياطين (65)
فإ نهم لاكلون منها فمالون منها البطون (66)
ثم إ ن لهم عليها لشوبا من حميم (67)
ثم إ ن مرجعهم لالى الجحيم (68)
إ نهم أ لفوا اباءهم ضالين (69)
فهم على ءاثارهم يهرعون (70)




ترجمه :

62 - آيا اين (نعمتهاى جاويدان بهشت ) بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم ؟!
63 - ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم .
64 - درختى است كه از قعر جهنم مى رويد!
65 - شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است .
66 - آنها (مجرمان ) از آن مى خورند و شكم خود را از آن پر مى كنند.
67 - سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند.
68 - سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است .
69 - چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند.
70 - با اينحال با سرعت به دنبال آنان مى دوند.
تفسير:
گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان
بـعد از بيان نعمتهاى روحبخش و پرارزش بهشتى ، در آيات مورد بحث به بيان عذابهاى دردنـاك و غـمـانـگـيز دوزخى مى پردازد و آنچنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه با نـعـمـتـهـاى پـيـشـيـن در نـفـوس مـسـتعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هر گونه زشتى و ناپاكى باز مى دارد.
نخست مى فرمايد: آيا اين نعمتهاى جاويدان و لذتبخش كه بهشتيان را با آن پذيرائى مى كنند بهتر است يا درخت نفرت انگيز زقوم ؟!(اذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ).
تـعـبـيـر بـه نـزل بـا تـوجه به مفهوم آن به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائى مـيـهـمـان آماده مى كنند، و بعضى گفته اند نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه وارد پذيرائى مى كنند نشان مى دهد كه بهشتيان همچون ميهمانهاى عزيز و محترم پذيرائى مى شوند.
قرآن مى گويد: آيا اين بهتر است يا درخت زقوم ؟!
تـعبير به بهتر دليل بر اين نيست كه درخت زقوم چيز خوبى است ، و نعمت بهشتيان از آن بهتر است ، چرا كه اين تعبيرات در لغت عرب گاه در مواردى به كار مى رود كه در يكسو هـيـچـگونه خوبى اصلا وجود ندارد، ولى اين احتمال وجود دارد كه اين يكنوع كنايه است ، درست به اين مى ماند كه شخصى بر اثر آلودگى
بـه انـواع گـناهان در ميان مردم سخت رسوا شده است و به او مى گوئيم آيا اين رسوائى بهتر است يا افتخار و آبرومندى ؟
و اما زقوم به گفته اهل لغت اسم گياهى است تلخ و بد بو و بد طعم .
و به گفته بعضى از مفسران اسم گياهى است كه داراى برگهاى كوچك و تلخ و بد بو است و در سرزمين تهامه مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند.
و در تفسير روح المعانى اضافه مى كند اين گياه شيره اى دارد كه وقتى به بدن انسان مى رسد ورم مى كند.
راغب در مفردات مى گويد: زقوم هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است .
لسان العرب مى گويد: اين ماده در اصل به معنى بلعيدن آمده است .
سـپـس مـى افـزايـد هـنـگـامـى كـه آيـه زقـوم نـازل شـد ابوجهل گفت : چنين درختى در سرزمين ما نمى رويد، چه كسى از شما معنى زقوم را مى داند؟
در آنجا مردى بود از آفريقا گفت زقوم به لغت افريقائيان به معنى كره و خرما است !
ابـوجـهـل به عنوان سخريه صدا زد كنيز! مقدارى خرما و كره بياور تا زقوم كنيم ! آنها مى خوردند و مـسـخـره مـى كـردنـد و مى گفتند محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آخرت ما را به ايـنـهـا مـى ترساند! قرآن نازل شد و پاسخ دندانشكنى به آنها داد كه در آيات بعد مى خوانيم .
به هر حال واژه شجرة هميشه به معنى درخت نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد، و قرائن نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا گياه است .
سـپـس قـرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته مى گويد: ما آن را مايه عذاب و رنج ظالمان قرار داديم (انا جعلناه فتنة للظالمين ).
فـتنه ممكن است به معنى رنج و عذاب باشد، و ممكن است به معنى آزمايش همانگونه كه در غـالب مـوارد در قـرآن بـه ايـن مـعنى آمده است اشاره به اينكه آنها هنگامى كه نام زقوم را شنيدند به سخريه و استهزاء پرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگران شد.
سـپـس مـى افـزايـد: آن درخـتـى اسـت كـه از قـعـر جـهـنـم مـى رويـد! (انـها شجرة تخرج من اصل الجحيم ).
ولى ايـن ظـالمـان مـغـرور به سخريه ادامه دادند و گفتند مگر ممكن است گياه يا درختى از قـعر جهنم برويد؟ آتش كجا و درخت و گياه كجا؟ بنابراين شنيدن نام اين گياه و اوصاف آن مايه آزمايش آنها در اين دنيا، و خود آن در آخرت مايه درد و رنج آنها است .
گـويـا آنـها از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان (آخرت ) حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد، گياه و درختى كه از قعر جهنم مى رويد به رنگ جهنم است ، و در شرائط جهنم پرورش يافته ، نه گياهى است همانند گياهى كه در باغهاى اين جهان مى رويد، و شايد از اين نكته بيخبر نبودند بلكه هدفشان تنها سخريه و استهزاء بود.
سپس مى افزايد: شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است ! (طلعها كانه رؤ س الشياطين ).
طلع معمولا به شكوفه خرما گفته مى شود كه داراى پوسته سبز رنگى
اسـت و در درون آن رشـتـه هـاى سـفـيـدى اسـت كـه بـعـدا تـبـديل به خوشه خرما مى شود، واژه طلع از ماده طلوع به اين مناسبت است كه نخستين ميوه اى است كه بر درخت ظاهر مى شود و طلوع مى كند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه مگر مردم كله هاى شياطين را ديده بودند كه قرآن شكوفه هاى زقوم را به آن تشبيه مى كند؟
مفسران در اينجا پاسخ ‌هاى متعددى ذكر كرده اند:
بـعـضى گفته اند: يكى از معانى شيطان يك نوع مار بد منظر است كه شكوفه زقوم به آن تشبيه شده است .
و بـعـضـى گـفـتـه اند: يك نوع گياه بد چهره است چنانكه در كتاب منتهى الارب آمده است : راءس الشيطان يا روس الشياطين گياهى است .
ولى آنـچـه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهره تنفرآميز آن است ، زيرا انسان از چيزى كه متنفر باشد در ذهن خود براى آن قيافه اى زشـت و وحـشـتـنـاك ترسيم مى كند، و به هر چه علاقه مند است براى آن قيافه اى زيبا و دوست داشتنى .
لذا در عـكسهائى كه مردم براى فرشتگان مى كشند زيباترين چهره ها را ترسيم مى كنند و به عكس براى شياطين و ديوان بدترين چهره ها را، در حالى كه نه فرشته را ديده اند و نه ديو را.
در تـعـبـيـرات روزمره بسيار ديده مى شود كه مى گويند: فلان كس مانند عفريت است ، يا قيافه ديو دارد!
ايـنـهـا همه تشبيهاتى است بر اساس انعكاسات ذهنى انسانها از مفاهيم مختلف ، تشبيهاتى است لطيف و گويا.
سرانجام قرآن مى گويد: اين ظالمان مغرور مسلما از اين گياه مى خورند
و شكم را از آن پر مى كنند (فانهم لاكلون منها فمالئون منها البطون ).
ايـن همان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد، خوردن از اين گياه دوزخى بـا آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايه سوزندگى و تورم است ، آنهم خوردن به مقدار زياد، عذابى است دردناك .
بديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است ، اما به هنگامى كه تشنه مـى شـونـد چـه مى نوشند؟ قرآن مى گويد: اين دوزخيان بعد از اين زقوم آب داغ و كثيفى خواهند داشت (ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ).
شـوب بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه با شى ء ديگر مخلوط شود، و حميم به معنى آب داغ و سوزان است ، بنابراين حتى آب داغى كه آنها مى نوشند خالص نيست بلكه آلوده است .
آن غذاى دوزخيان ، و اينهم نوشابه آنان ، اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند قرآن مى گويد: سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است ! (ثم ان مرجعهم لالى الجحيم ).
بـعـضـى از مـفسران از اين تعبير چنين استفاده كرده اند كه اين آب داغ آلوده از چشمه اى در بـيرون دوزخ است ، دوزخيان را قبلا براى نوشيدن آن همچون حيواناتى كه به آبگاه مى بـرنـد بـه آنـجـا مـى خـوانـند، و بعد از نوشيدن از آن بار ديگر بازگشتشان به سوى دوزخ است .
بـعـضـى ديـگر گفته اند اين اشاره به مواقف و جايگاههاى مختلف دوزخ است كه ظالمان و مجرمان را از منطقه اى به منطقه ديگر مى برند تا از آن آب سوزان
بـنـوشـنـد و بـعـد آنـهـا را بـه جـايـگـاه اصـليـشـان بـاز مـى گـردانـنـد، امـا تـفـسـيـر اول مناسبتر به نظر مى رسد.
هـمـانـگـونـه كه قبلا نيز اشاره كرديم نه ترسيم نعمتهاى بهشتى آنچنان كه هست در اين دنـيـا بـراى ما ممكن است و نه عذابهاى دوزخيان . تنها شبحى از دور با عباراتى كوتاه از آن در ذهن ما ترسيم مى شود (پروردگارا ما را در پناه لطفت از اين عذابها محفوظ دار).
در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث قـرآن دليـل اصـلى گـرفـتـارى دوزخـيـان را در چـنـگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جمله كوتاه و پرمعنى بيان مى كند، و مى گويد: آنها پدران خود را گمراه يافتند (انهم الفوا آبائهم ضالين )
اما با اين حال با سرعت و بى اختيار به دنبال آنها مى دوند (فهم على آثارهم يهرعون ).
جـالب ايـنـكـه در ايـنـجـا يـهـرعـون بـه صـورت صـيـغـه مـجـهـول از مـاده اهـراع كـه بـه مـعـنـى بـا سـرعـت دويـدن اسـت آمده ، اشاره به اينكه چنان دل و ديـن بـر تـقـليـد نـيـاكـان بـاخته اند كه گوئى آنها را به سرعت و بى اختيار به دنـبـالشـان مـى دوانـنـد گـوئى از خـود اراده اى نـدارنـد و ايـن اشـاره بـه نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است .
آيه و ترجمه


و لقد ضل قبلهم أ كثر الا ولين (71)
و لقد أ رسلنا فيهم منذرين (72)
فانظر كيف كان عاقبة المنذرين (73)
إ لا عباد الله المخلصين (74)




ترجمه :

71 - قبل از آنها اكثر پيشينيان (نيز) گمراه شدند.
72 - ما در ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم .
73 - بنگر عاقبت انذارشوندگان چگونه بود؟
74 - مگر بندگان مخلص ما!
تفسير:
اقوام گمراه پيشين
از آنـجـا كـه مـسـائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمـان و مـكـان نـدارد قـرآن در آيات مورد بحث به تعميم و گسترش آن مى پردازد، و ضمن چـنـد آيـه كـوتـاه و فـشـرده زمـيـنـه را بـراى شـرح احوال بسيارى از امتهاى پيشين كه اطلاع بر احوالشان سند گويائى براى مباحث گذشته است فراهم مى سازد، اقوامى همچون قوم نوح و ابراهيم و موسى و هارون و لوط و يونس ‍ و مانند آنها.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: قـبـل از آنـهـا بـيـشـتـر پـيـشـيـنـيـان گـمـراه شـدنـد (و لقـد ضل قبلهم اكثر الاولين )
تـنـهـا مـشركان مكه نيستند كه به تقليد نياكانشان در گمراهى عميقى گرفتارند، بلكه پيش از آنها نيز اكثر اقوام گذشته به چنين سرنوشتى گرفتار شدند، و مؤ منان آنها در بـرابـر گـمـراهـان آنـها اندك بودند، و اين تسلى خاطرى است براى پيامبر (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مـؤ مـنـان انـدك نـخستين در آن زمان كه در مكه بودند و از هر سو در محاصره دشمن .
سـپـس اضـافـه مـى كـند گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود، ما در ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم (و لقد ارسلنا فيهم منذرين ).
پـيـامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه از ديگران بيم مى دادند، و آنها را به مسئوليتهايشان آشنا مى ساختند.
درسـت اسـت كـه پـيـامبران در يك دست نامه انذار و در دست ديگر نامه بشارت داشتند ولى چـون ركـن اعظم تبليغ آنها مخصوصا نسبت به چنين اقوام گمراه و سركش همان انذار بود در اينجا تنها روى آن تكيه شده است .
سـپـس در يـك جـمـله كوتاه و پرمعنى مى گويد: اكنون بنگر عاقبت انذار شوندگان و اين اقوام لجوج گمراه به كجا رسيد؟ (فانظر كيف كان عاقبة المنذرين ).
مخاطب در جمله فانظر (اكنون بنگر) ممكن است شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باشد و يا هر فرد عاقل و بيدار.
در حـقـيـقـت ايـن جـمـله اشـاره بـه پـايـان كـار اقـوامـى اسـت كـه در آيـات بـعـد شـرح حال آنها خواهد آمد.
و در آخـريـن آيـه بـه عـنـوان يـك استثنا مى فرمايد: مگر بندگان مخلص خدا (الا عباد الله المخلصين ).
در واقـع ايـن جـمـله اشـاره بـه آن اسـت كه عاقبت اين اقوام را بنگر كه چگونه آنها را به عذاب دردناكى گرفتار كرديم ، و هلاك نموديم ، و جز بندگان با ايمان و مخلص كه از اين مهلكه جان سالم بدر بردند.
قـابـل تـوجـه اينكه در اين سوره پنج بار روى بندگان مخلص خدا در آيات مختلف تكيه شـده ، و ايـن نـشـانـه اى اسـت از عـظـمـت مـقـام آنها، و همانگونه كه قبلا اشاره كرديم آنها كـسـانـى هـستند كه در معرفت و ايمان و جهاد نفس آنچنان پيروز شده اند كه خداوند آنها را برگزيده و خالص كرده ، و به همين دليل در برابر انحرافات و لغزشها مصونيت پيدا كرده اند.
شـيـطـان از نفوذ در آنها عاجز و مايوس است و از روز نخست در برابر آنها سپر انداخته و اظهار عجز كرده است .
غـوغـاى محيط، وسوسه هاى اغواگران ، تقليد نياكان و فرهنگهاى غلط و طاغوتى هرگز نمى تواند آنها را از مسيرشان منحرف سازد.
و ايـن در حقيقت پيامى است الهام بخش براى مؤ منان مقاوم آن روز در مكه و براى ما مسلمانان در دنـيـاى پـرغـوغـاى امـروز كـه از انـبـوه دشـمـنـان نهراسيم و بگوييم در صف عباد الله مخلصين جاى گيريم